اجلافلغتنامه دهخدااجلاف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جِلف . مردمان فرومایه و سفله . سبک ساران . سبک مایگان : چون شب دررسید اجلاف آن عرب بر او هجوم کردند و جان عزیز او بر باد دادند و خون شریف او در خاک ریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). از روی حمیت دین و غیرت اسلام . جایز نمی شمرد بر آن فضایح اغضاء نمو
اجلاففرهنگ فارسی معین( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جلف . 1 - فرومایگان ، مردمان سفله . 2 - هر چیز میان تهی .
اظلافلغتنامه دهخدااظلاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ظِلف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ِ ظلف ، بمعنی سم شکافته چون سم گاو و گوسپند و مانند آن . (آنندراج ). ظُلوف . (متن اللغة) (اقرب الموارد). و رجوع به ظلف و ظلوف شود.
اظلافلغتنامه دهخدااظلاف . [ اِ ] (ع مص ) درآمدن به زمین اظلوفه و آن زمینی است که در وی سنگهای تیز باشد گویاسرشت آن سرشت کوه است . (آنندراج ). درآمدن به زمین اظلوفه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اظلاف قوم ؛ فروافتادن آنان در سرزمین ظَلَف یا اُظلوفَه . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و رجوع
اظلافلغتنامه دهخدااظلاف . [ اِظْ ظِ ](ع مص ) درآمدن گروهی به اظلوفة. اِظْلاف . (از اقرب الموارد). و رجوع به اظلاف (معنی اول ) و اظلوفه شود.
ازلافلغتنامه دهخداازلاف . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). نزدیک کردن . (غیاث ). نزدیک آوردن . (زوزنی ). || جمع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث ). فراهم آوردن . || واجب شدن .
عیجلوفلغتنامه دهخداعیجلوف . [ ع َج َ ] (اِخ ) نام مردی است که ذکرش در تنزیل آمده . (منتهی الارب ). نام نمله ای که در قرآن مجید ذکر شده ، اگرچه بعضی نام آن را طاخیة گفته اند. (ناظم الاطباء).
گله گاهلغتنامه دهخداگله گاه . [ گ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) جایی که مردم اجلاف و هرزه چانه درآنجا جمع باشند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه ٔ آیند و روند گله گاه است .حکیم شفایی
شگفت داشتنلغتنامه دهخداشگفت داشتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) تعجب و حیرت داشتن . (آنندراج ). ازهاف . (منتهی الارب ). تعجب . (دهار).غرو. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). عجب . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تعجب کردن . عجب داشتن : مدارید کردار زو بس شگفت که روشن دلش زنگ آ
سلقلغتنامه دهخداسلق . [ س ُ ل ُ ] (اِ) کیسه ٔ بزرگ چرمینی را گویند که اصناف و اجلاف برمیان بندند. (برهان ). خریطه ٔ بزرگ چرمین . (ناظم الاطباء) : خلیلدان چو درآید بنطق با چمته سلق ز تسمه زند بند بر زبان نصیح . نظام قاری (دیوان ص <span cla
ناخنک زدنلغتنامه دهخداناخنک زدن . [ خ ُ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به هر دو ناخن گرفتن و زور کردن . (فرهنگ نظام ). به هر دو ناخن چیزی را به زور گرفتن . (آنندراج ). || مقداری قلیل از چیزی را بی حقی خوردن یا برداشتن . (یادداشت مؤلف ). الواط و اجلاف چون از سر دکان بقال و غیره گذر کنند یک چیزی از
ته بازاریلغتنامه دهخداته بازاری . [ ت َه ْ ] (ص نسبی ) ... همان بازاری و ته بازاری . جمعی که جا و مکانی ندارند و درته بازار می باشند. از اهل زبان بتحقیق پیوسته کنایه از مردم اهل حرفه مثل طباخ و کبابی و نانوا و دلال وسمسار و پالان دوز و غیرهم که در بازار دکان داشته باشند و لهذا اطلاق آن بر مردم اجل