اجنبلغتنامه دهخدااجنب . [ اَ ن َ ] (ع ن تف ) بیگانه تر. || (ص ) بیگانه . غریب . || نافرمان . ج ، اَجانب .
اجنبانلغتنامه دهخدااجنبان . [ اَ جُم ْ ] (نف مرکب ) مرکب از «اَ»، علامت نفی + جنبان بمعنی متحرک ، و کلمه را بمعنی ساکن و بیحرکت گرفته اند و آن برساخته ٔ مؤلف دساتیر است . رجوع به برهان قاطع و آنندراج شود.
اجنبیلغتنامه دهخدااجنبی . [ اَ ن َ بی ی ] (ع ص نسبی ) بیگانه . (دستور). غریب : چون ز من مهتر آمد اجنبئی خیره اکنون زنخ چه جنبانم . مسعودسعد.اشتر میان ما اجنبی است . (کلیله و دمنه ). در این مقام این شتر اجنبی است . (کلیله و دمنه ).<b
اجنبیهلغتنامه دهخدااجنبیه . [ اَ ن َ بی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث اجنبی . || (اصطلاح فقه ) زنی که نکاح او جایز است : نظر بسوای وجه و کفین اجنبیه برای مرد بیش از یک مرتبه جایز نیست وگر ضرورتی از قبیل معامله و معالجه و غیره ، نظر به او را ایجاب کند آنگاه جایز گردد.
اجنبيدیکشنری عربی به فارسیبيگانه , خارجي , مخالف , مغاير , ناسازگار , غريبه بودن , ناسازگار بودن , اجنبي , غريبه , نامناسب
جنوبلغتنامه دهخداجنوب . [ ج َ ] (ع اِ) طرف جنوب ، یکی از چهار جهت اصلی در برابر شمال . (اقرب الموارد). چهار جهت اصلی عبارتند از: شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، و آنرا بپارسی او اخشتر و نسا گویند. (ناظم الاطباء). || بادی است برابر باد شمال . (از اقرب الموارد). باد دست راست و مهب آن از مطلع سهیل ت
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن العلأبن منصور المخزومی الأدیب النحوی ، المعروف به الصدربن الزاهد، مکنی به ابوالعباس . وفات او به سیزدهم رجب به سال 611 هَ .ق . در هشتاد و اند سالگی بود. و او اختصاصی عظیم به شیخ ابوسعیدبن خشاب داشت و هیچگ
اجنبانلغتنامه دهخدااجنبان . [ اَ جُم ْ ] (نف مرکب ) مرکب از «اَ»، علامت نفی + جنبان بمعنی متحرک ، و کلمه را بمعنی ساکن و بیحرکت گرفته اند و آن برساخته ٔ مؤلف دساتیر است . رجوع به برهان قاطع و آنندراج شود.
اجنبیلغتنامه دهخدااجنبی . [ اَ ن َ بی ی ] (ع ص نسبی ) بیگانه . (دستور). غریب : چون ز من مهتر آمد اجنبئی خیره اکنون زنخ چه جنبانم . مسعودسعد.اشتر میان ما اجنبی است . (کلیله و دمنه ). در این مقام این شتر اجنبی است . (کلیله و دمنه ).<b