لغتنامه دهخدا
ترز. [ ت َ رَ ] (ع مص ) گرسنگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بر زمین افکندن . (منتهی الارب ). || خوردن گوسپند گیاه تر و منقطع گردیدن بدان اجواف آن . (منتهی الارب ). || افتادن موی دم شتر از بیماری . (منتهی الارب ). و رجوع به تَرْز شود. || بسته شدن آب . (منتهی الارب ) (آن