اجودلغتنامه دهخدااجود. [ اَ وَ ] (ع ن تف ) بهتر. نیکوتر. بهترین . نیکوترین : سال امسال تو ز پار اجودروز امروز تو ز دی اطیب . فرخی .و تلک الألحان الطیب لأن ّ تلک الأجسام احسن ترکیباً و اجود هنداما. (رسائل اخوان الصفاء). || جوادتر
اجوثلغتنامه دهخدااجوث . [ اَ وَ ] (ع ص ) مردی که شکمش کلان و فروهشته باشد. مؤنث : جَوْثاء. ج ، جوث .
هجودلغتنامه دهخداهجود. [ هََ ] (ع ص ) نماز تهجد گذارنده . (منتهی الارب ). مصلی باللیل . (اقرب الموارد). ج ، هُجود، هُجَّد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هجودلغتنامه دهخداهجود. [ هَُ ] (ع مص ) بر زمین نهادن شتر پیش گردن خود را. (منتهی الارب ). || به شب خفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گویند هجود خواب روز و هجوع خواب شب است . (اقرب الموارد). || بیدار بودن . (منتهی الارب ). سهر و از اضداد است . (اقرب الموارد). || (ص ، اِ) ج ِ هَجود. و رجو
آکلهلغتنامه دهخداآکله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) آکوله . بهترین جنسی از اجناس برنج . اجود انواع برنج .
حدقلغتنامه دهخداحدق . [ ح َ ] (اِخ ) جایگاهی ازاقامتگاه های آل اجود از بطن غزیه است . (صبح الاعشی ج 1ص 324). در معجم البلدان متعرض این ماده نشده است .
ردأانلغتنامه دهخداردأان . [ رِ ] (ع اِ) مثنای رِداء و هما ردأان باثبات الهمزة مثل الاصلیة و هو اَجود، و رِداوان بقلبها واواً مثل التأنیث . (منتهی الارب ). رجوع به رداء شود.
کلاجودلغتنامه دهخداکلاجود. [ ک َ ] (اِ) طبقچه و یا طبق کوچک پهن از طلا و یا نقره و یا سفال که در روی آن کاسه یا پیاله گذارند و نعلبکی و پیاله ٔپر و لبریزی که به سلامتی دیگری خورند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
ناجودلغتنامه دهخداناجود. (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ . (برهان قاطع) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کاسه خواه پر باشد یا خالی . (ناظم الاطباء). || ظرفی که در آن شراب میریزند. (المنجد). خنور شراب . (منتهی الارب ). ظرف شرابخوری . (برهان قاطع) (آنندراج ). آوند شراب . (دهار) (مهذب الاسماء) (شمس اللغات ). ظرف