اجوفلغتنامه دهخدااجوف . [ اَ وَ ] (ع ص ، اِ) مجوف . میان تهی . کاواک . (زمخشری ). اسرّ. پوک . پوچ . || بی معنی : هرچند مامضی جرایم او بمعاذیر اجوف و بهتان های معتل مضاعف گشته است . (جهانگشای جوینی ). || شیر کلان شکم ، یا عام است . (منتهی الارب ). || بزرگ شکم . || چیزی
اجوففرهنگ فارسی عمید۱. میانتهی؛ توخالی.۲. (ادبی) در دستور زبان عربی، کلمهای سهحرفی که حرف میانی آن از حروف عله (واو، الف، یا) باشد، مانندِ قول، بیع، و قال.
هجوگولغتنامه دهخداهجوگو. [ هََ ج ْوْ ] (نف مرکب ) آن که هجو گوید دیگری را. آن که دشنام دهد دیگری را به شعر. (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هجو و هجا شود.
ازوفلغتنامه دهخداازوف . [ اُ ] (ع مص ) نزدیک رسیدن وقت کاری . اَزَف . نزدیک آمدن . (زوزنی ). نزدیکی .
عجوفلغتنامه دهخداعجوف . [ ع ُ ] (ع مص ) بازداشتن خود را از خوردن با وجود گرسنگی تا دیگری را بخوراند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عزوفلغتنامه دهخداعزوف . [ ع َ ](ع ص ) دلتنگ و برتافته روی از چیزی . (منتهی الارب ): رجل عزوف ؛ شخصی که بر خوی دوست خود پایداری نتواند. ج ، عِزاف . (از اقرب الموارد). و رجوع به عُزوف شود.
عزوفلغتنامه دهخداعزوف . [ ع ُ ] (ع مص ) ناخواهانی نمودن و ملول شدن نفس از کسی . (از منتهی الارب ): عزفت النفس عن الشی ٔ؛ دل از آن چیز پرهیز کرد و از آن دور شد و یا از آن اکراه داشت ، و آن را «عزوف عنه » گویند. (از اقرب الموارد). عَزف . و رجوع به عزف شود. || بازداشتن نفس از دنیا. (از منتهی الا
اجوفانلغتنامه دهخدااجوفان . [ اَ وَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اجوف (در حال رفع). دو اجوف . || دو رگ از محدب کبد رسته ، یکی صاعد و دیگری نازل . رجوع به اجوف شود. || دو عصب مجوف در دو چشم . || شکم و شرم .
اجوفینلغتنامه دهخدااجوفین . [ اَ وَ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اجوف (در حال نصب و جر). رجوع به اجوفان شود.
واویلغتنامه دهخداواوی . (ص نسبی ) منسوب به حرف واو. (ناظم الاطباء).- اجوف واوی . رجوع به اجوف و اقسام آن در این لغتنامه شود.
درون کاواکلغتنامه دهخدادرون کاواک . [ دَ ] (ص مرکب ) اجوف . جوفی . (منتهی الارب ). میان تهی . توخالی . مقابل توپر.
اجوفانلغتنامه دهخدااجوفان . [ اَ وَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اجوف (در حال رفع). دو اجوف . || دو رگ از محدب کبد رسته ، یکی صاعد و دیگری نازل . رجوع به اجوف شود. || دو عصب مجوف در دو چشم . || شکم و شرم .
اجوفینلغتنامه دهخدااجوفین . [ اَ وَ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اجوف (در حال نصب و جر). رجوع به اجوفان شود.