اجیرلغتنامه دهخدااجیر. [ اَ ] (اِخ ) یا اجیرالأجیر. سمعانی در انساب آرد: ماعرفت بهذا الوصف احداً الا فی تاریخ نسف من جمیع ابی العباس المستغفری قال اجیرالأجیر غیر منسوب الیه کان اجیر طفیل بن زید التمیمی فی بیته ادرک محمدبن اسماعیل البخاری حین قدم نسف روی عنه ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف حکایات
اجیرلغتنامه دهخدااجیر. [ اَ ] (ع ص ، اِ) مزدور. (غیاث ) (مؤید). پیشیار. مزدبگیر. شخصی که انجام عملی را متعهد میشود در برابر مزدی .- اجیر خاص ؛ اجیری که متعهد میشود عملی را شخصاً در مدت معین انجام دهد. اجیر خاص حق ندارد که برای شخص دیگری غیر از مستأجر عملی را انج
خطر زمینلرزهseismic hazard, earthquake hazardواژههای مصوب فرهنگستانبرآورد احتمال جنبش زمین با مؤلفههایی معین براثر زمینلرزه در یک مکان
نقشة خطر زمینلرزهseismic hazard map, earthquake hazard mapواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که پَربندهای نوع خاصی از مؤلفة جنبش زمین یا دامنة طیف پاسخ را بر اساس تحلیل احتمالاتی خطر زمینلرزه نشان میدهد
تحلیل احتمالاتی خطر زمینلرزهprobabilistic seismic, hazard analysis, PSHA, probabilisticearthquake hazard analysisواژههای مصوب فرهنگستانارزیابی احتمال افزایش پارامتری از جنبش زمین در طی مدت زمانی معین در ساختگاهی معلوم نیز: ارزیابی احتمالاتی خطر زمینلرزه probabilistic seismic hazard assessment
اجیرافلغتنامه دهخدااجیراف . [ اُ ج َ ] (اِخ ) وادی است قبیله ٔ طی را و آن دارای انجیر و نخل است . (معجم البلدان ).
اجیرةلغتنامه دهخدااجیرة. [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است مذکور در داستان مالک بن حریم الهمدانی در جاهلیت و مذکور در شعر. (معجم البلدان ).
اجیرنامهفرهنگ فارسی معین( ~. م ِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) عهدنامه ای که به موجب آن کار کسی به مدت معینی خریداری می شود.
اجیر مشترکلغتنامه دهخدااجیر مشترک . [ اَ رِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کسی است که برای بیشتر از یک تن کار کند مثل رنگرز. (تعریفات ). و رجوع به اجیر شود.
اجیر خاصلغتنامه دهخدااجیر خاص . [ اَ رِ خاص ص ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کسی است که خود را در مدّت معین برای کار کردن تسلیم شخص دیگری کند و مستحق اجرت شود مانند چوپان . (تعریفات ). و رجوع به اجیر شود.
اجیرافلغتنامه دهخدااجیراف . [ اُ ج َ ] (اِخ ) وادی است قبیله ٔ طی را و آن دارای انجیر و نخل است . (معجم البلدان ).
اجیرةلغتنامه دهخدااجیرة. [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است مذکور در داستان مالک بن حریم الهمدانی در جاهلیت و مذکور در شعر. (معجم البلدان ).
حناجیرلغتنامه دهخداحناجیر. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حُنجور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی جامه دان خرد و نوعی شیشه برای نگه داشتن ذرور و نای گلو. (آنندراج ). رجوع به حنجور شود.
زماجیرلغتنامه دهخدازماجیر. [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زمجر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به زمجر و ماده ٔ قبل شود.
دیاجیرلغتنامه دهخدادیاجیر. [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دیجور. (لسان العرب در ریشه ٔ د ج ر). رجوع به دیجور شود.
قاجیرلغتنامه دهخداقاجیر. (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در شانزده هزاروپانصدگزی جنوب باختری بوکان و چهارهزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به سقز واقع است . زمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است و 450 تن سکنه دارد. آب آن از سیمین