احتکاکلغتنامه دهخدااحتکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص )خویشتن را بچیزی بخاریدن . (زوزنی ). خویشتن درمالیدن بوی . با هم خراشیدن . با هم مالیدن . (غیاث ). || محتاج خاریدن شدن . || با کسی واکوشیدن . (زوزنی ). با کسی کوشیدن . (تاج المصادر). کاویدن با کسی . || احتکاک در صدر؛ خلیدن در دل .
احتقاقلغتنامه دهخدااحتقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باهم خصومت کردن . (منتهی الارب ). خصومت . || احتقاق مال ؛ فربه شدن شتران . (منتهی الارب ). || احتقاق طعنه به ؛ کشتن طعنه او را یا رسیدن طعنه در سر سرین وی که در استخوان ران است . به اندرون چیزی فروبردن نیزه . || لاغر شدن ستور. || احتقاق فرس ؛ باریک
اعتقاقلغتنامه دهخدااعتقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برکشیدن شمشیر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآوردن شمشیر. (از اقرب الموارد). || شکافته و واشدن ابر. (منتهی الارب ). شکافته شدن ابر و واگردیدن آن . (ناظم الاطباء). شکافته شدن ابر. (از اقرب الموارد). || افراط کردن معتذر در عذر خواستن . (از اقرب
اِحْتکاکٌدیکشنری عربی به فارسیدرگيري , اصطکاک , برخورد , مواجهه , رودررويي , معاشرت , تماس , ور رفتن , انگولک کردن , تحريک کردن
مَنَعَ حُدوثَ احتکاکٍ بَينَ الجانِبَينِدیکشنری عربی به فارسیمانع بروز اصطکاک (برخور) ميان دو طرف شد , از پديد آمدن اصطکاک (برخورد) ميان دو طرف جلوگيري کرد
مَنَعَ حُدوثَ احتکاکٍ بَينَ الجانِبَينِدیکشنری عربی به فارسیمانع بروز اصطکاک (برخور) ميان دو طرف شد , از پديد آمدن اصطکاک (برخورد) ميان دو طرف جلوگيري کرد