احسانلغتنامه دهخدااحسان . [ اِ ] (اِخ ) میرزا نواب ظفرخان . صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است . وفات وی به سال 1073 هَ . ق . بوده است .
احسانلغتنامه دهخدااحسان . [ اِ ] (ع مص ) خوبی .نیکی . صنیع. نیکوکاری . بخشش . بِرّ. ید. دست . ازداء.انعام . افضال . نیکی کردن . نیکوئی کردن : به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک . رودکی .دست سخن
احساندیکشنری عربی به فارسیخير خواهي , نيک خواهي , نوع پرستي , سخاوتمندي , التفات , توجه , مرحمت , مساعدت , طرفداري , مرحمت کردن , نيکي کردن به , طرفداري کردن
قاتل سیاسیassassinواژههای مصوب فرهنگستانفرد مزدور یا متعصبی که با هدف سیاسی شخص یا اشخاصی را به قتل میرساند متـ . قاتل
رژیم آسیاییAsian dietواژههای مصوب فرهنگستانروش سنتی غذا خوردن در آسیا و خصوصاً نواحی شرقی و جنوبی آن که در آن عموماً گوشت غذای اصلی نیست، بلکه برنج و سبزیجات و ماهی و میوههای تازه و مصرف فراوان ادویه وجه غالب است
بازیهای آسیاییAsian Games, Asiadواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که از سال1951، و هر چهار سال یک بار میان کشورهای آسیایی برگزار میشود
بازیهای پاراآسیاییAsian Para Gamesواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که هر چهار سال یک بار و بعد از بازیهای آسیایی برای ورزشکاران دارای معلولیت جسمی برگزار میشود متـ . بازیهای آسیایی معلولان
احشانلغتنامه دهخدااحشان . [ اِ ] (ع مص ) دراز و دیر گذاشتن شیر در خیک تا خیک بوی گیرد و چربش شیر خیک را بیالاید. بیشتر کردن شیر در خیک تا بوی گیرد و چرک چربش شیر در آن بچسبد. (منتهی الارب ).
احساناللهفرهنگ نامها(تلفظ: ehsānollāh) (عربی) بخشش خدا ، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است .
احسانهفرهنگ نامها(تلفظ: ehsāne) (عربی ـ فارسی) (احسان + ه (پسوند نسبت)) ، منسوب به احسان ، ← احسان .
احسان بهشتلغتنامه دهخدااحسان بهشت . [ اِ ن ِ ب ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) احسان کلی و تمام : جانب میخانه رو، بگذر ز مسجد کاندروگر بیامرزندت احسان بهشتت می کنند . محمدسعید اشرف (از بهارعجم ).متن و حاشیه از لغت نامه های تألیف هند نق
علی احسانلغتنامه دهخداعلی احسان . [ ع َ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیایی ، بخش سنقر کلیایی ، شهرستان کرمانشاهان . واقع در 29 هزارگزی باختر سنقر، و یک هزارگزی الیاسان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر، و دارای 145 تن سکنه . آب آ
احسان بهشتلغتنامه دهخدااحسان بهشت . [ اِ ن ِ ب ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) احسان کلی و تمام : جانب میخانه رو، بگذر ز مسجد کاندروگر بیامرزندت احسان بهشتت می کنند . محمدسعید اشرف (از بهارعجم ).متن و حاشیه از لغت نامه های تألیف هند نق
احساناللهفرهنگ نامها(تلفظ: ehsānollāh) (عربی) بخشش خدا ، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است .
احسانهفرهنگ نامها(تلفظ: ehsāne) (عربی ـ فارسی) (احسان + ه (پسوند نسبت)) ، منسوب به احسان ، ← احسان .
علی احسانلغتنامه دهخداعلی احسان . [ ع َ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیایی ، بخش سنقر کلیایی ، شهرستان کرمانشاهان . واقع در 29 هزارگزی باختر سنقر، و یک هزارگزی الیاسان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر، و دارای 145 تن سکنه . آب آ