احسن الخالقینلغتنامه دهخدااحسن الخالقین .[ اَ س َ نُل ْ خا ل ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) نیکوترین آفرینندگان : فتبارک اﷲ احسن الخالقین . (قرآن 14/23).|| (اِخ ) یکی از اسماء صفات باری تعالی .
احسنلغتنامه دهخدااحسن . [ اَ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بین یمامه و حمی ضریة که معدن الأحسن نیز گویند و آن بنی ابی بکربن کلاب راست ودر آنجا حصنی و معدن زری است و در سمت راست راه یمامه است و کوههائی در آنجاست به نام أحاسِن . نوفلی گوید: ضریّه دو کوه دارد یکی را وَسط و دیگری را اَحسن خوانند و ب
احشنلغتنامه دهخدااحشن . [ اَ ش َ ] (ع ن تف ) قال ضراربن عمر: کان [ علی بن ابیطالب ] و اﷲ صوّاماً بالنهار و قوّاماً باللیل یُحب ّ من اللباس اخشنه و من الطعام احشنه .
احسنلغتنامه دهخدااحسن . [ اَ س َ ] (ع ن تف ) نیکوتر. بهتر. اعلی . احمد. اولی . اصلح . ج ، اَحاسِن : تبارک اﷲ احسن الخالقین . (قرآن 14/23).در شعر مپیچ و در فن اوچون اکذب اوست احسن او. نظامی .از برای وی احمد انواع منایا و ا
آفرینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات آفرین، احسنت، بارکالله، ایوالله، مریزاد، دست مریزاد، مرحبا، دمت گرم، دستخوش، ماشاءالله هورا، خوشا، ناز دهن ِ(نطق، نَفَس) کسی، براوو، باغت آباد، احسن، بهبه شاباش، شادباش، شادزی، نازجان، شیرینکار ستایش باد خدای را، سبحان الله، الحمدالله، فتبارک الله احسنالخالقین
احسنلغتنامه دهخدااحسن . [ اَ س َ ] (ع ن تف ) نیکوتر. بهتر. اعلی . احمد. اولی . اصلح . ج ، اَحاسِن : تبارک اﷲ احسن الخالقین . (قرآن 14/23).در شعر مپیچ و در فن اوچون اکذب اوست احسن او. نظامی .از برای وی احمد انواع منایا و ا
سلیخهلغتنامه دهخداسلیخه . [ س َ خ َ ] (ع اِ) پوست درختی است دوایی و بهترین آن سرخ رنگ و سطبر باشد مانند دارچینی درهم پیچیده بود، گرم و خشک است در سوم . (برهان ). پوست شاخهای درختی است خوشبو. (آنندراج ) (منتهی الارب ). چند نوع است بهترین آن است که سرخ بود و چوب او باریک بود و پوست سطبر طعم و بو
تبارک الغتنامه دهخداتبارک ا. [ ت َ رَکَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ، صوت مرکب ) پاک و منزه است خدا. (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گفته اند که این صفت خاص است بخدا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بزرگ است و پاک است اﷲ و در مقام تعجب و تحسین استعم
الیاسلغتنامه دهخداالیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) نام پیغمبری است علیه السلام . (مهذب الاسماء). لفظ اعجمی است .(المعرب جوالیقی ص 13). نام پیغمبریست مشهور و او پسرزاده ٔ سام بن نوح و عم خضر است . (از برهان قاطع) (ازهفت قلزم ). برادر خضر است و همراه او آب حیات خورده ،
احسنلغتنامه دهخدااحسن . [ اَ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بین یمامه و حمی ضریة که معدن الأحسن نیز گویند و آن بنی ابی بکربن کلاب راست ودر آنجا حصنی و معدن زری است و در سمت راست راه یمامه است و کوههائی در آنجاست به نام أحاسِن . نوفلی گوید: ضریّه دو کوه دارد یکی را وَسط و دیگری را اَحسن خوانند و ب
احسنلغتنامه دهخدااحسن . [ اَ س َ ] (ع ن تف ) نیکوتر. بهتر. اعلی . احمد. اولی . اصلح . ج ، اَحاسِن : تبارک اﷲ احسن الخالقین . (قرآن 14/23).در شعر مپیچ و در فن اوچون اکذب اوست احسن او. نظامی .از برای وی احمد انواع منایا و ا
دیزج آقاحسنلغتنامه دهخدادیزج آقاحسن . [ زَ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان شهرستان تبریز با 75 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
احسنلغتنامه دهخدااحسن . [ اَ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بین یمامه و حمی ضریة که معدن الأحسن نیز گویند و آن بنی ابی بکربن کلاب راست ودر آنجا حصنی و معدن زری است و در سمت راست راه یمامه است و کوههائی در آنجاست به نام أحاسِن . نوفلی گوید: ضریّه دو کوه دارد یکی را وَسط و دیگری را اَحسن خوانند و ب
احسنلغتنامه دهخدااحسن . [ اَ س َ ] (ع ن تف ) نیکوتر. بهتر. اعلی . احمد. اولی . اصلح . ج ، اَحاسِن : تبارک اﷲ احسن الخالقین . (قرآن 14/23).در شعر مپیچ و در فن اوچون اکذب اوست احسن او. نظامی .از برای وی احمد انواع منایا و ا
قلعه آقاحسنلغتنامه دهخداقلعه آقاحسن . [ ق َ ع َ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 60 هزارگزی جنوب خاوری تربت حیدریه و سر راه خچماق به زاوه . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="
گردنه ٔ باباحسنلغتنامه دهخداگردنه ٔ باباحسن . [ گ َ دَ ن َ ی ِ ح َ س َ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه اردکان به تل خسروی میان گردنه ٔ سفید و سنگ منگ که در 158000گزی شیراز واقع است .