اخباثلغتنامه دهخدااخباث . [ اِ ] (ع مص ) یاران خبیث جمع کردن . || فرزندان خبیث زادن . || خبث آموختن . || فاسد گردانیدن . پلید کردن . (زوزنی ). || خداوند پلید گشتن . (زوزنی ). || اخباث قول ؛ سخن پلید گفتن . || بدی مردم گفتن .
اخباتلغتنامه دهخدااخبات . [ اِ ] (ع مص ) فروتنی کردن . (زوزنی ). خضوع . خشوع . || آرام گرفتن دل . (آنندراج ).
اخبثلغتنامه دهخدااخبث . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) خبیث تر. گنده تر. پلیدتر. (مهذب الاسماء).- امثال : اخبث من ثعلب . اخبث من ذیب الخمر . اخبث من ذیب الغضا. اخبث من
مخبثلغتنامه دهخدامخبث . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی که یاران خبیث داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخباث شود.
پلید کردنلغتنامه دهخداپلید کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آلوده و ناپاک کردن . شوخگن کردن . چرک کردن . نجس کردن . انجاس . تنجیس . (دهار). اخباث . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
خبیثلغتنامه دهخداخبیث . [ خ َ ] (ع ص ) پلید. ناپاک .ضد طیب . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغة). ج ، خُبُث ، خُبَثاء، اَخباث ، خَبَثَه ،خَبیثون . جج ، اخابیث : قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث . (قرآن 100
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) رب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). نامی از نام های الهی . خدا. خدای . پروردگار. اﷲتعالی : چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت . رودکی .جز از ایزد توام خداون