اخترگرلغتنامه دهخدااخترگر. [ اَ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) منجم . عالم احکام نجوم . فال گیر : نه رهنمای بکار آیدش نه اخترگرنه فال گوی بکار آیدش نه کارگذار.عنصری .
اخترگرفرهنگ فارسی عمید۱. منجم؛ ستارهشناس.۲. طالعبین؛ فالگیر: ◻︎ نه رهنمای به کار آیدش نه اخترگر / نه فالگوی به کار آیدش نه خوابگزار (عنصری: ۷۳).
اخترگرایلغتنامه دهخدااخترگرای . [ اَ ت َ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) اخترگر. منجم : چه زو ایستاده چه رفته ز جای بدیدی بچشم سر اخترگرای . فردوسی .ستاره شمر مرد اخترگرای چنین زد ترا زاختر نیک رای .<p
اخترگرایفرهنگ فارسی عمیدمنجم؛ ستارهشناس؛ ستارهشمر؛ کسی که کواکب را رصد میکند: ◻︎ ستارهشمر مرد اخترگرای / چنین زد تو را ز اختر نیکرای (فردوسی: ۱/۱۸۰).
منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) ستاره شناس . (دهار). ستاره شناس و وقت شناس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستاره شناس . دانای علم نجوم . کسی که تقویم می نویسد و آن راترتیب می دهد. (از ناظم الاطباء). آنکه مواقیت و سیر ستارگان را اندازه گیرد برای دانستن احوال عالم . (ازاقرب الموا
حبیبلغتنامه دهخداحبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . ح
اخترگرایلغتنامه دهخدااخترگرای . [ اَ ت َ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) اخترگر. منجم : چه زو ایستاده چه رفته ز جای بدیدی بچشم سر اخترگرای . فردوسی .ستاره شمر مرد اخترگرای چنین زد ترا زاختر نیک رای .<p
اخترگرایفرهنگ فارسی عمیدمنجم؛ ستارهشناس؛ ستارهشمر؛ کسی که کواکب را رصد میکند: ◻︎ ستارهشمر مرد اخترگرای / چنین زد تو را ز اختر نیکرای (فردوسی: ۱/۱۸۰).