اخرالغتنامه دهخدااخرا. [ اُ ] (یونانی ، اِ) (گِل ...) نام خاکی برنگ زرد و سرخ وجز آن که در بعض سواحل و جزائر جنوبی ایران هست و از آن رنگ گیرند. و گِل ِ مختوم قسمی از آن است . ارتکان . ارتکین . گلک (اصطلاح جزیره ٔ قشم و هرمز). فاده .
اخرافرهنگ فارسی عمید۱. نوعی خاک رس به رنگهای مختلف زرد، سرخ، و قهوهای که برای ساختن رنگهای نقاشی به کار میرود.۲. (صفت) به رنگ اخرا.
اخرافرهنگ فارسی معین( اُ) [ یو. ] ( اِ.) یک نوع خاک رس به رنگ های مختلف زرد، نارنجی ، قرمز، قهوه ای که آن را در نقاشی و رنگ کاری به کار می برند.
اخیراًلغتنامه دهخدااخیراً. [ اَ رَن ْ ] (ع ق ) سپس . پس از همه . در آخر. در زمان بازپسین . بتازگی . در این نزدیکیها.
اخرابلغتنامه دهخدااخراب . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است به نجد. (منتهی الارب ). و ثغور و حدود را اخراب گویند واخراب غرور موضعی است در شعر جمیل . (مراصدالاطلاع ).
اخرابلغتنامه دهخدااخراب . [ اِ ] (ع مص ) ناآباد گردانیدن چیزی را. ویران کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ویران کردن خانه را.
اخراتلغتنامه دهخدااخرات . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خَرت . چشمه و روزنه های سوزن و سوراخهای گوش و امثال آن . || حلقه ها در سر تنگهای ستور.
اخراتلغتنامه دهخدااخرات . [ اَ خ ُ ] (اِ) آخُرات . آخُرها. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر (در ذکر اخبارالذهب و معادنه ) آرد: و قد کان یوجد فی زرویان فی عنفوان ظهوره و اقبال شأنه فی جباله و هضباته تجاویف واسعة کالبیوت یسمونها أخرات ، ای أواری مملوءة من قطاع ذهب کالسبائک کأنها خزائن معدة لط
اخرلغتنامه دهخدااخر. [ اُ خ ُ ] (ع اِ) پس ، ضد قدم . گویند شقه اُخُراً و من اُخُر؛ درید آنرا از پس . و جاء اخراً؛ آمد پس همه . (منتهی الارب ).
رنگ زردفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی (مادۀ رنگکنندۀزرد)، ریوند، زرد کادمیوم، زرد کروم، زعفران، زرنیخ، اخرا
فریکلغتنامه دهخدافریک . [ ف ِرْ ری ] (فرانسوی ، ص ) (اصطلاح شیمی ) اکسید فریک ترکیبی از آهن سه ظرفیتی و اکسیژن که در صورت اختلاط با مقداری گل اخرا برای رنگ کردن آهن به کار میرود. (از فرهنگ فارسی معین ).
ارتکانلغتنامه دهخداارتکان . [ اَ ت َ ] (اِ) بلغت فارسی سنگ ریزه های سبکی است زردرنگ و کوچک . محرق او لطیف و طلاء او باآب گشنیز و مانند او جهت اورام حاره و با محللات جهت بردن گوشت زیاده و با قیروطی جهت رویانیدن گوشت و با مدرّات جهت ریزانیدن حصاة نافع است و اجتناب از خوردن او اولی است . (تحفه ٔ ح
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن غزیة انصاری ، و او را غزیةبن حارث نیز گفته اند. ابن سکن و ابن مندة و بارودی او رادر شمار صحابه آرند و حسن بن سفیان در مسند خود، از طریق اسحاق بن عبداﷲبن ابی فروة، و او بنقل از عبداﷲبن رافع از او روایت کند که گفت از پیغمبر(ص )، بروز فتح مکه شنیدم که فر
اخرابلغتنامه دهخدااخراب . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است به نجد. (منتهی الارب ). و ثغور و حدود را اخراب گویند واخراب غرور موضعی است در شعر جمیل . (مراصدالاطلاع ).
اخرابلغتنامه دهخدااخراب . [ اِ ] (ع مص ) ناآباد گردانیدن چیزی را. ویران کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ویران کردن خانه را.
اخراتلغتنامه دهخدااخرات . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خَرت . چشمه و روزنه های سوزن و سوراخهای گوش و امثال آن . || حلقه ها در سر تنگهای ستور.
اخراتلغتنامه دهخدااخرات . [ اَ خ ُ ] (اِ) آخُرات . آخُرها. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر (در ذکر اخبارالذهب و معادنه ) آرد: و قد کان یوجد فی زرویان فی عنفوان ظهوره و اقبال شأنه فی جباله و هضباته تجاویف واسعة کالبیوت یسمونها أخرات ، ای أواری مملوءة من قطاع ذهب کالسبائک کأنها خزائن معدة لط
متاخرادیکشنری عربی به فارسیدير , ديراينده , اخير , تازه , گذشته , کند , تا دير وقت , اخيرا , تاديرگاه , زياد , مرحوم
گل اخرالغتنامه دهخداگل اخرا. [ گ ِ ل ِ اُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام خاکی است به رنگ زرد و سرخ . گل مختوم نام قسمی از آن است . رجوع به اخرا شود.