اخسلغتنامه دهخدااخس . [ اَ خ َس س ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خسیس . زبون تر. فرومایه تر. خوارتر. (غیاث اللغات ). ارذل . خسیس تر : نتیجه تابع اخس ّ مقدمتین است . ندانستند [ کدخدایان غازی و اریارق ] که چون خداوندان ایشان برافتادند ارذل من النعل و اخس ّ من التراب باشند. (
اخسلغتنامه دهخدااخس . [ اُ خ ُ ] (اِخ ) (بمعنی خوب ) لقب اردشیر سوم هخامنشی که ظاهراً یونانی شده ٔ کلمه ٔ وَهوک َ فارسی هخامنشی است . رجوع به اردشیرسوم و ایران باستان ص 74، 952، 954، <span c
آخشلغتنامه دهخداآخش . [ خ َ ] (اِ) قیمت . بها. ارز. ارزش . صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده ، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اَخْش بر وزن بخش صحیح است ، چنانکه عنصری گوید : خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه
اخسارلغتنامه دهخدااخسار. [ اِ ] (ع مص ) کمی . || کم کردن . کاستن . (تاج المصادر بیهقی ). بکاستن . (زوزنی ). || زیان یافتن .
اخساسلغتنامه دهخدااخساس . [ اِ ] (ع مص ) فرومایگی کردن . (منتهی الارب ). کاری دون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کار زبون کردن . || خوار و زبون گردانیدن . ناکس و زبون گردانیدن . خسیس گردانیدن . (زوزنی ). || خسیس و فرومایه یافتن کسی را. (منتهی الارب ). خوار و زبون یافتن . ناکس و زبون یافتن . || ک
پروشاتلغتنامه دهخداپروشات . [پ ُ ] (اِخ ) نام دختر اردشیر سوم (اُخس ) هخامنشی و آتس سا. او زن اسکندر شد .
آرسسفرهنگ نامها(تلفظ: ārses) (در اعلام) نام پادشاه ایران و پسر اردشیر سوم (اخس) که به دست باگواس خواجه کشته شد.
اخوسلغتنامه دهخدااخوس . [ اُ ] (اِخ ) بیرونی در آثارالباقیة در جدول ملوک کلدانی این نام را آورده است و این صورت لقب اردشیر (ارتاگزرسس ) سیم است . رجوع به اُخُس شود.
امکان اشرفلغتنامه دهخداامکان اشرف . [ اِن ِ اَ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شیخ اشراق گوید: هرگاه موجود اخسی یافت شود بضرورت و التزام عقلی بایستی ممکن اشرف قبل از آن موجود شده باشد و بعبارت دیگر وجود ممکن اخس ، کاشف از وجود قبلی ممکن اشرف است زیرا در نظام وجود هر مرتبت مادونی ظل و سایه و شبحی از مر
ارته کاملغتنامه دهخداارته کام . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ارته کاما. دختر ارته باذ (معاصر اُخُس و داریوش سوم ). وی بقول آرّیان زن بطلمیوس ساموفیلاکس شد. (ایران باستان ص 1883 و 2018 و 2019).
اخسارلغتنامه دهخدااخسار. [ اِ ] (ع مص ) کمی . || کم کردن . کاستن . (تاج المصادر بیهقی ). بکاستن . (زوزنی ). || زیان یافتن .
اخساسلغتنامه دهخدااخساس . [ اِ ] (ع مص ) فرومایگی کردن . (منتهی الارب ). کاری دون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کار زبون کردن . || خوار و زبون گردانیدن . ناکس و زبون گردانیدن . خسیس گردانیدن . (زوزنی ). || خسیس و فرومایه یافتن کسی را. (منتهی الارب ). خوار و زبون یافتن . ناکس و زبون یافتن . || ک
اخساف ظبیهلغتنامه دهخدااخساف ظبیه . [ اِ ف ُ ظَب ْ ی َ ] (اِخ ) موضعی است بمکه خارج حرم . قیس بن ذُرَیح گوید:فمکةُ فالاخساف ُ اخساف ُ ظبیةبها من لَبینی مُخرف و مرابعُ.(ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
دواخسلغتنامه دهخدادواخس . [ دَ خ ِ ] (ع اِ) دیگدانها. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به دخس شود.
تاخسلغتنامه دهخداتاخس . [ خ ُ ] (اِخ ) کسی است که در زمان سلطنت اردشیر دوم هخامنشی پس از گائو، داماد تیری باذ جانشینش گردید... گائو داماد تیری باذ، پس از توقیف پدرزنش ترسید که مبادا غضب اردشیر متوجه او هم گردد و بر اثر وحشت رؤسای بحریه را با خود همراه کرد که بر ضد اردشیر علم مخالفت بلند کنند
تاخسلغتنامه دهخداتاخس . [ خ ُ ] (اِخ ) بنابه روایت دیودور در کتاب 15 بند 92 - 93 از پادشاهان مصر و معاصر اردشیر... تاخس پادشاه مصر خواست با اردشیر جنگ کند و قوای بری و بحری زیاد جمع کرد. در ق
دائرةالناخسلغتنامه دهخدادائرةالناخس . [ ءِ رَ تُن ْ نا خ ِ ] (ع اِمرکب ) یکی از دو دائره ٔ زیر هر دو ران اسب میان جاعره و فائله و آن مکروه است . (منتهی الارب ). السابعة عشرة و الثامنة عشرة من الدّوائر التی تکون فی الخیل .و هما دائرتان تکونان تحت الجاعرتین . قال ابن قتیبة:و العرب یکرهون هذه الدائرة.
داخسلغتنامه دهخداداخس . [ خ ِ ] (ع ص ) هر چیز که در زیر خاک پنهان کنند. داخسة. (از منتهی الارب ). || (اِ) واحد دواخس که دیگدان باشد. (منتهی الارب ).