همتافتگر فزودـ فرودadd-drop multiplexer, ADMواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بیتنشانکهایی را از جریان بیت رقمی بیرون میآورد و بیتنشانکهای دیگری را در آن میگنجاند
گلگونه ٔ ادیم آدملغتنامه دهخداگلگونه ٔ ادیم آدم . [ گ ُ ن َ / ن ِ ی ِ اَ م ِ دَ ] (اِخ ) یعنی سرخ کننده ٔ روی آدم که کنایه از حضرت رسالت پناه محمدی صلوات اﷲ علیه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
آدمبهدریا! ،هشدار آدمبهدریاman overboardواژههای مصوب فرهنگستانپیام هشداری که در هنگام سقوط فرد از روی شناور به داخل دریا برای کمکرسانی سریع بر روی شناور اعلام میشود
حدملغتنامه دهخداحدم . [ ح َ دَ / ح َ ] (ع مص ) گرم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). سوختن آتش . || گرمی سخت . حدم نار؛ سختی احراق آتش و گرمی آن . (منتهی الارب ). سختی گرمای خورشید. (معجم البلدان ). و برای مقایسه ٔ این کلمه با حمد و مدح و ارتباط این ریشه ها که مق
کلب الصيددیکشنری عربی به فارسیسگ شکاري , سگ تازي , ادم منفور , باتازي شکار کردن , تعقيب کردن , پاپي شدن
houndدیکشنری انگلیسی به فارسیشکارچی، سگ تازی، سگ شکاری، ادم منفور، با تازی شکار کردن، تعقیب کردن، پاپی شدن
houndsدیکشنری انگلیسی به فارسیاسب ها، سگ تازی، سگ شکاری، ادم منفور، با تازی شکار کردن، تعقیب کردن، پاپی شدن
ادملغتنامه دهخداادم . [ اَ ] (ع اِ) پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدی . مهتر. اَدمه . اِدام .
ادملغتنامه دهخداادم . [ اَ ] (ع مص ) اصلاح کردن میان دو تن . الفت دادن بین دو کس . سازگار کردن . الفت افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمیختن نان به نان خورش . با خورش خوردن نان . نان با نان خورش خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || نان کسی یا جماعتی را نان خورش دادن . || پیشوا و مقتدی و روگاه
ادملغتنامه دهخداادم . [ اَ دَ ] (اِخ ) ناحیه ای نزدیک هجر از سرزمین بحرین . || موضعی نزدیک ذی قار و هامرز آنجا بقتل رسید. (معجم البلدان ). || بقول نصر موضعی است نزدیک عمق و یاقوت گوید گمان میکنم که کوهی است . (معجم البلدان ). || ناحیه ای از عمان . شهری بعمان . (دمشقی ). از نواحی عمان شمالی م
دشت مادملغتنامه دهخدادشت مادم . [ دَ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . سکنه ٔ آن 209 تن . آب آن از چشمه .محصول آنجا خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دَ دِ ] (ع اِ) پشته های نرم خاکین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
راغب خادملغتنامه دهخداراغب خادم . [ غ ِ دِ ] (اِخ ) خادم راضی باللّه خلیفه ٔ عباسی و بسیار موردتوجه و اعتماد وی بود. رجوع به فهرست الاوراق شود.
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دَ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) لحظه به لحظه . لحظه به دنبال لحظه . دمبدم . پیوسته . دمی بر دمی . در هر نفس . پی درپی . پیاپی (زمانی ). به هر نفس . در هر لحظه . دمی از پی دمی . مرةً بعدَ اُخری ̍. کرةً بعدَ اُخری ̍. (یادداشت مؤلف ). نفس به نفس و دم به دم . (انجمن آرا) (ا
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دُ دِ ] (ع اِ) نوعی از لوبیای هندی است به قدر ماش ، سرخ و شفاف و بر سر او نقطه ٔ سیاهی ، و به هندی مسور نامند، و قاطع سیلان آب دهان و مقوی دماغ اطفال . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).