اذخرفرهنگ فارسی عمیدگیاهی باتلاقی و علفی با شاخههای باریک، شکوفههای سفید، ریشۀ ستبر، و برگهای ریز سرخ یا زرد؛ گورگیاه.
اذخرلغتنامه دهخدااذخر. [ اِ خ ِ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب ). دوائی است . (نزهةالقلوب ). دو گونه است : عرابی است و مرغزاری . عرابی سرخ بود و بوی ناک . و شکوفه ٔ او را فقاح اذخر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بهندی آنرا مرچیا گویند. (غیاث اللغات ). تبن مکّی . بفا
اذاخرلغتنامه دهخدااذاخر. [ اَ خ ِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه . (منتهی الارب ). ابن اسحاق گوید چون پیامبر (ص ) در عام الفتح بمکه رسید از اذاخر داخل شد و به اعلای مکه فرودآمد و آنجا قبه ٔ خویش بر پا کرد. (معجم البلدان ). و رجوع به أمتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 377<
اذاخرلغتنامه دهخدااذاخر. [ اَ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ اِذخر. || جمعالجمعگونه ای ، یقال : ذُخْر و اَذْخُر واَذاخِر، نحو اَرْهُط و اَراهِط. (معجم البلدان ).
ثنیة اذاخرلغتنامه دهخداثنیة اذاخر. [ ث َ نی ی َ ت ُ اَ خ ِ ] (اِخ ) پشته ای است نزدیک مکه . (امتاع الاسماع ).
گوهرلغتنامه دهخداگوهر. [ گ َ / گُو هََ ] (اِ) گیاهی است که به تازی اذخر گویند. (مؤید الفضلا). رجوع به اذخر شود.
طوسیسلغتنامه دهخداطوسیس . (معرب ، اِ) به قول مؤلف حاوی فقاح اذخر است . فقاح اذخر. (فهرست مخزن الادویه ).