اذفرلغتنامه دهخدااذفر. [ اَ ف َ ] (ع ص ) تیز. تیزبو. (غیاث ). تیزبوی . (تاج المصادر بیهقی ) (ربنجنی ). پربو. شدیدالرائحة، اعم از خوش یا ناخوش . تُندبوی :صبر مه با شب منور داردش صبر گل با خار اذفَر داردش . مولوی .- مشک اذفر ؛ مشک تی
اذفرفرهنگ فارسی عمیدخوشبو؛ معطر: ◻︎ به باغی کز آب و گلش بازیابی / نسیم گلاب و دَم مشک اذفر (فرخی: ۵۴).
ادفرلغتنامه دهخداادفر. [ اَ ف َ ] (اِ) برادرزاده را گویند که افدر هم مینامند و در بعضی فرهنگ ها همشیره را هم گویند. (فرهنگ شعوری ). رجوع به افدر شود.
حذافیرلغتنامه دهخداحذافیر. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حُذفور و حِذفار. مردمان آماده ٔ جنگ . (منتهی الارب ). || سرها. کناره های چیزی . کنارهای چیزی . نواحی . جمله . تمامی . گرفتن بحذافیر چیزی را؛ بالتمام یا به جوانب یا به اعالی آن .- بحذافیره ، بحذافیرها ؛ بجمله . بالتمام . ب
حذفورلغتنامه دهخداحذفور. [ ح ُ ] (ع اِ) کرانه . || سوی . || شریف . || جماعت کثیرة. ج ، حذافیر. || اخذ بحذفور چیزی را؛ اخذ تمام آن . (منتهی الارب ). رجوع به حذفار شود.
سوندهیلغتنامه دهخداسوندهی . [ ] (اِ) بهندی اسم اذفر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
کیمختفرهنگ فارسی عمیدپوست اسب یا الاغ که آن را دباغت کرده باشند؛ ساغری؛ زرغب؛ پوست بدن حیوان: ◻︎ کیمخت نافه را که حقیر است و شوخگن / قیمت بدان کنند که پرمشک اذفر است (سعدی۲: ۶۸۶).
ادمنلغتنامه دهخداادمن . [ اَ م َ ] (ص ) مشک خالص را گویند و به عربی اذفر خوانند. (برهان قاطع). مشک پاک یکدست : صدری که نسیم خلق او عطراقطاع دهد بمشک ادمن .(این بیت از سیف اسفرنگ است و در دیوان چ زبیده صدیقی بجای ادمن در بیت مزبور کلمه ٔ لادن آمده است . در ا
گنده بغللغتنامه دهخداگنده بغل . [ گ َ دَ / دِ ب َ غ َ ](ص مرکب ) کسی که خوی و نم زیر بغلش بسیار بدبو باشد. اَذفَر. ذَفِر. (منتهی الارب ). اِصَن ّ : با زبان معنوی گل با جعل هر زمان گوید که ای گنده بغل . مولوی .