اردکلغتنامه دهخدااردک . [ اَ دَ ] (اِخ ) (تلفظ ترکی ارتاکی ) قصبه ٔ سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار است در یک فرسنگی غربی خرابه های شهر قدیمی کیزیگ . مردم آنجا بعضی مسلمان باشند و پاره ای مذهب مسیحی دارند و آن دارای 11 جامع و مسجد و <span class="hl" dir="ltr"
اردکلغتنامه دهخدااردک . [ اُ دَ ] (اِ) نوعی از طیور آبی دارای پنجه هائی که توسط غشائی به یکدیگر متصل اند و با نوکی که در جوانب دارای صفائح عرضی است و آن از طیور اهلی است و گوشت آن حلال است . اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان فراوان است . مرغابی . (غیاث اللغات ). نوعی از م
اردکفرهنگ فارسی عمیدپرندهای اهلی و شناگر با پاهای پردهدار و پرهای رنگین که قادر به پرواز نیست؛ مرغابی.
اگردکلغتنامه دهخدااگردک . [ اَ گ ِ دَ ] (اِ) اگرده . نانی بدین صورت باندازه ٔ مشتی کوکک از آرد گندم و چربوی دُنبه و بی شکر و گاهی با شکر. قسمی نان مخروطی چون مچ بسته ای و روغن آن از چربوی دنبه و پیه کنندنه روغن . نوعی نان شیرین شبیه به قطاب اندازه ٔ محتوی یک مشت گره کرده . شکربوره . مچی . (یاد
اردک پرانیلغتنامه دهخدااردک پرانی . [ اُ دَ پ َ ] (حامص مرکب ) کنایه از ظرافت و استهزاء. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ضراط زدن . (غیاث از مصطلحات ) (آنندراج ).
اردکانلغتنامه دهخدااردکان . [ اَ دَ ] (اِخ ) موضعی است از مضافات شیراز. (جهانگیری ) (برهان ). محلی است بین شیراز و اصفهان . (گلشن مراد). قصبه ایست در حوالی شیراز و بعضی گفته اند اردکان قصبه ایست در دامنه ٔ کوه شش پیر از کوههای فارس . درقدیم شهری بزرگ بوده اکنون بیش از پانصد خانوار ندارد. (مرآت
اردکانلغتنامه دهخدااردکان . [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی از نواحی یزد. (برهان ) (جهانگیری ). مؤلف مرآت البلدان گوید: اردکان قصبه ٔ معتبری است از توابع یزد در دو منزلی آن براه اصفهان ، آب و هوای آن خوب و مردمش عاری از صنعت نیستند بعضی آلات و ادوات از آهن میسازند که قابل توصیف است . قراء و مزارع بسیار د
اردکیانAnatidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ غازسانان با جثۀ متوسط تا بزرگ و عمدتاًً به رنگ قهوهای یا سفید یا سیاه یا سبز براق که بدنی قوی و کوتاه و عریض و منقاری مسطح دارند
اردک پرانیلغتنامه دهخدااردک پرانی . [ اُ دَ پ َ ] (حامص مرکب ) کنایه از ظرافت و استهزاء. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ضراط زدن . (غیاث از مصطلحات ) (آنندراج ).
اردک پوزلغتنامه دهخدااردک پوز. [ اُ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی از پستانداران مونوترم است که جثه اش باندازه ٔ یک خرگوش است و فکّینش بشکل منقار اردک است . در استرالیا و تاسمانی زندگی می کند.
اردکانلغتنامه دهخدااردکان . [ اَ دَ ] (اِخ ) موضعی است از مضافات شیراز. (جهانگیری ) (برهان ). محلی است بین شیراز و اصفهان . (گلشن مراد). قصبه ایست در حوالی شیراز و بعضی گفته اند اردکان قصبه ایست در دامنه ٔ کوه شش پیر از کوههای فارس . درقدیم شهری بزرگ بوده اکنون بیش از پانصد خانوار ندارد. (مرآت
اردکانلغتنامه دهخدااردکان . [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی از نواحی یزد. (برهان ) (جهانگیری ). مؤلف مرآت البلدان گوید: اردکان قصبه ٔ معتبری است از توابع یزد در دو منزلی آن براه اصفهان ، آب و هوای آن خوب و مردمش عاری از صنعت نیستند بعضی آلات و ادوات از آهن میسازند که قابل توصیف است . قراء و مزارع بسیار د
کاردکلغتنامه دهخداکاردک . [ دِ ] (اِخ ) هیپولیت ریوای مشهور به آلن نویسنده ٔ فرانسوی متولد در لیون (1804 - 1869 م .). مؤلف «کتاب ارواح » و «کتاب مدیوم ها» .
کاردکفرهنگ فارسی عمید۱. کارد کوچک.۲. آلت فلزی دمپهن و دستهدار که در نقاشی برای آستر کشیدن، آمیختن، و ساختن رنگها به کار میرود.
کاردکفرهنگ فارسی معین(دَ) (اِمصغ .) ابزاری با تیغة فلزی دارای لبة پهن برای گستردن رنگ یا بتونه ساخته شده است .