ارزنینلغتنامه دهخداارزنین . [ اَ زَ ] (ص نسبی ،اِ) منسوب به ارزن . نانی را گویند که از آرد ارزن پخته باشند. (برهان ). نان ارزنین . لعیعة : برآشفته اند از توترکان چه گویم میان سگان در یکی ارزنینی .ناصرخسرو.
ارجنونلغتنامه دهخداارجنون . [ ] (اِخ ) موضعی است از نواحی یزد، در شمال غربی اردکان . و رجوع به ارجنان شود.
ارزنیونلغتنامه دهخداارزنیون . [ اَ زَ ] (اِخ ) نام دختر پادشاه مغرب که در حباله ٔ بهرام گور بود. رجوع به ارزیتون شود.
ارجنانلغتنامه دهخداارجنان . [ ] (اِخ )نام محلی کنار راه نائین و یزد میان شمس و اردکان ، دارای پستخانه و تلگرافخانه ، در 590100 گزی تهران .
ارجینانلغتنامه دهخداارجینان . [ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس اندر میان کوه نهاده ، سردسیر، جائی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (حدود العالم ).
ارزنانلغتنامه دهخداارزنان . [ اَ زُ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء اصفهان . ابوسعد گوید چنین شنودم از شیخ ما اباسعد احمدبن محمد الحافظ در اصفهان . و گروهی از دانشمندان بدان منتسب اند. رجوع به معجم البلدان و مرآت البلدان شود. || قریه ای است به یک فرسنگ و نیمی میانه ٔ مشرق و جنوب شیراز (فارسنامه ).
طهفلغتنامه دهخداطهف . [ طَ ] (ع اِ) گیاهیست نرم و سست که در یمن کارند و دانه ٔ آن را که در رنگ و کوچکی به خردل سرخ ماند به وقت تنگدستی و سختی بخورند. گرم و یابس است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در عربی بمعنی ذرت باشد، و آن نوعی از غله است (فارسی آن ارزن ). (آنندراج ) (برهان ). فراء گوید:
ارزنلغتنامه دهخداارزن . [ اَ زَ ] (ع اِ) معرب ارژن . چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث ). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب ). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید الفضلاء). ارزه . ارجن . و رج