ارقشلغتنامه دهخداارقش . [ اَ ق ِ ] (ص ) فهمیده . کاردان . (برهان ). و مؤلف برهان گوید: در جای دیگر بجای قاف ، فای مفتوح نوشته بودندقافله و کاروان و هیچیک شاهد نداشتند، واﷲ اعلم - انتهی . و رجوع بفرهنگ سروری و شعوری شود.
ارقشلغتنامه دهخداارقش . [اَ ق َ ] (ع ص ) آنکه نقطه های سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الأرب ). آنکه خجکهای سیاه و سپید دارد. دارای خالهای سیاه و سپید. باخطوخال . ج ، رُقش . || ماری که خطهای سرخ و سیاه و خاکی دارد. مار سیاه و سپید. (مهذب الاسماء). ارقم . مار پیسه . || اسبی که نقطه های خرد دار
ارقشفرهنگ فارسی عمید۱. دارای خالهای سیاهوسفید.۲. ویژگی انسان یا حیوانی که خالهای سیاهوسفید داشته باشد.
چارکشلغتنامه دهخداچارکش . [ ک ُ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای قدیم النسق . از آب قنات مشروب میشود. هوایش ییلاقی است و قلیلی رعیت دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 50).
ارکشلغتنامه دهخداارکش . [ اَ ک ُ ] (اِخ ) نام شهری میان شلبره و نشمه به اسپانیا. (رحله ٔ ابن جُبیر). و حصن ارکش در تواریخ یاد شده است .
اریقشلغتنامه دهخدااریقش . [ اُ رَ ق ِ ] (ع ص مصغر) مصغر اَرْقَش ، به معنی آنکه نقطه های سیاه و سفید دارد. رجوع بارقش شود.
اریقشلغتنامه دهخدااریقش . [ اُ رَ ق ِ ] (ع ص مصغر) مصغر اَرْقَش ، به معنی آنکه نقطه های سیاه و سفید دارد. رجوع بارقش شود.
رقیشلغتنامه دهخدارقیش . [ رُ ق َ ] (ع ص مصغر) مصغر ارقش ؛ یعنی آنکه نقطه های سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ارقطلغتنامه دهخداارقط. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) پیسه . (منتهی الأرب ). سیاه و سفید. آنکه نقطه های سپید و سیاه دارد. سیاه با خالهای سپید. آنچه بر او نقشهای سیاه سپید باشد. هر سیاهی که در آن نقطه های سپید باشد. || سیاه خجک سپیدی آمیخته . مؤنث : رَقْطاء. (منتهی الأرب ). گل باقلی . || پلنگ . (بحر