ارمندهلغتنامه دهخداارمنده . [ اَ م َ دَ / دِ ] (نف ) آرمنده . اَرْمَنْد. آرام . ساکت . آرمیده . (آنندراج ). آرام گرفته . (آنندراج ). مخفف آرمیده بود. (جهانگیری ). مقابل ارغنده (پرآشوب ) : گه ارمنده ای و گه ارغنده ای گه آشفته ای و
ارمندهفرهنگ فارسی عمیدآرامگیرنده: ◻︎ گه ارمندهای و گه ارغندهای / گه آشفتهای و گه آهستهای (رودکی: ۵۲۹)، ◻︎ چه باید که ارمنده گیتی چنین / پرآشوب گردد ز درد و ز کین (فردوسی۲: ۲۸۳۴).
یارمندیلغتنامه دهخدایارمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) کمک . یاری . همراهی . عون . معاونت . مددکاری : کنون از من این یارمندی مخواه بجز آنکه بنمایمت جایگاه . فردوسی .که همواره پست و بلندی ز تست به هر سختیی یارمندی ز تست . <p class=
لمیجلغتنامه دهخدالمیج . [ ل َ ] (ع ص ) بسیارخوار. || بسیار آرمنده ٔ با زنان . || سمیج لمیج ، از اتباع است . (منتهی الارب ).
سایه خفتلغتنامه دهخداسایه خفت . [ ی َ / ی ِ خ ُ ](ن مف مرکب ) خفته ، آرمنده در سایه . (ناظم الاطباء).
مماسلغتنامه دهخدامماس . [ م ُ ماس س ] (ع ص ) جماع کننده . (آنندراج ). آرمنده با زن . رجوع به تماس شود.