ارمکلغتنامه دهخداارمک . [ ] (اِخ ) (ده ...) موضعی است در جنوب لارستان مجاور ساحل خلیج فارس . دهی است بچهارفرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق چارک .
ارمکلغتنامه دهخداارمک . [ اَ م َ ] (ع ص ) جمل ارمک ؛ شتر خاکستری رنگ . اشتر سرخ که بسیاهی زند. (مهذب الاسماء). اشتر تیره . شتری که برنگ رُمکه باشد. (منتهی الأرب ).
ارمکلغتنامه دهخداارمک . [ اُ م َ ] (ترکی ، اِ) پشمینه ای باشد پوشیدنی . (برهان ).پشمینه ای است ستبر. جامه ٔ پشمینه . صوف : بملک رخت سقرلاط پادشاه آمدامیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری .تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزنداطلس
ارمکفرهنگ فارسی عمیدگیاهی بوتهای یا درختچهای از خانوادۀ بازدانگان که از آن مادهای دارویی به نام افدرین به دست میآید؛ ریشبز.
حرمکلغتنامه دهخداحرمک . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان ، در 130هزارگزی جنوب خاوری شهداد، سر راه مالرو دارزین - نسک . دارای 15 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
حرمکلغتنامه دهخداحرمک . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان ، در 78هزارگزی شمال خاوری نصرت آباد، کنار شوسه ٔ زاهدان به مشهد. دامنه و کوهستانی و گرمسیر است . دارای 820 تن سکنه ٔ سنی است . زبانشان بلوچی ا
حرمکلغتنامه دهخداحرمک . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس از حدود سیراف ، آبادان ، با مردم بسیار. (حدود العالم ).
حرمکلغتنامه دهخداحرمک . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) محلی کنار راه زاهدان به بیرجند، میان چاه دیوان و دوراهی حرمک به زابل ، در 65900متری زاهدان .
حرمیکلغتنامه دهخداحرمیک . [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریز بخش خورموج شهرستان بوشهر، در 102هزارگزی جنوب خاور خورموج . دامنه و کوهستانی وگرمسیر است . دارای 109 تن سکنه است . آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات ، خرما، لبنیا
ارمکاکلغتنامه دهخداارمکاک . [ اِ م ِ ] (ع مص ) بغایت سرخ شدن چنانکه بسیاهی مایل باشد. (کنزاللغات ). برنگ رمکه ای شدن شتر. برنگ رمکه گردیدن شتر. (منتهی الأرب ). سخت سرخ شدن اشتر چنانکه با سیاهی زند. (زوزنی ). || لاغر و نزار گشتن شتر. لاغر و نزار گردیدن ستور. || نرم و لطیف و باریک شدن . (منتهی ا
ارمکتولغتنامه دهخداارمکتو. [ ] (اِخ ) یا ارمکتوا. موضعی به مغولستان که مقر تابستانی و ییلاق اوگتای قاآن بود. (جامعالتواریخ رشیدالدین فضل اﷲ چ بلوشه ج 2 ص 49 متن و ص 27 تعلیقات فرانسه ).
ارمک کلالغتنامه دهخداارمک کلا. [ اَ م َک ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی به هرهزپی از اعمال آمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 113 بخش انگلیسی ).
التهلغتنامه دهخداالته . [ اَ ت ِ ] (اِ) ارمک . درختی است از گونه ٔ ریش بز، و در تپه های اطراف کرج دیده میشود. (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 17). و رجوع به ارمک و ریش بز شود.
حقیلغتنامه دهخداحقی . [ ] (اِ) نوعی جامه : و ارمک سزای حقی وسقرلاط از ابریسک و کمای خطائی . (نظام قاری ص 152).
رمکاءلغتنامه دهخدارمکاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْمَک . ماده شتری که خاکستری رنگ باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
پیراهنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد سارافون، مانتو، ارمک، ماکسی، ماکسیژوپ ساری، کیمونو بلوز (بلیز)، شمیزه تیشرت، آستینکوتاه (بلند)
ابریسکلغتنامه دهخداابریسک . [ اَ س َ ] (اِ) نوعی جامه است : و ارمک سزای حقی و سقرلاطاز ابریسک و کمخای خطائی . نظام قاری .دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره .نظام قاری .
ارمک اله رودبارلغتنامه دهخداارمک اله رودبار. [ اَ م َ ک َ اَ ل َ ] (اِخ ) موضعی بمشهد گنجوروز از محال بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 118 بخش انگلیسی ).
ارمک کلالغتنامه دهخداارمک کلا. [ اَ م َک ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی به هرهزپی از اعمال آمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 113 بخش انگلیسی ).
ارمکاکلغتنامه دهخداارمکاک . [ اِ م ِ ] (ع مص ) بغایت سرخ شدن چنانکه بسیاهی مایل باشد. (کنزاللغات ). برنگ رمکه ای شدن شتر. برنگ رمکه گردیدن شتر. (منتهی الأرب ). سخت سرخ شدن اشتر چنانکه با سیاهی زند. (زوزنی ). || لاغر و نزار گشتن شتر. لاغر و نزار گردیدن ستور. || نرم و لطیف و باریک شدن . (منتهی ا
ارمکتولغتنامه دهخداارمکتو. [ ] (اِخ ) یا ارمکتوا. موضعی به مغولستان که مقر تابستانی و ییلاق اوگتای قاآن بود. (جامعالتواریخ رشیدالدین فضل اﷲ چ بلوشه ج 2 ص 49 متن و ص 27 تعلیقات فرانسه ).
دارمکلغتنامه دهخدادارمک . [ م َ ] (اِ) نام دارویی است . اشموسای سفید. رجوع به کلمه ٔ دارما و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || نوعی از مرو است و مرو جنسی است از ریاحین . (انجمن آرا). سده ٔ بلغمی رابگشاید و اکثر امراض بلغمی را نافع است . (برهان ).
کارمکلغتنامه دهخداکارمک . [ م َ ] (اِخ ) (دکتر...) مؤلف انگلیسی . از این شخص کتابی بنام «تعلیم نامه در عمل آبله زدن » توسط «حکیم باشی » به فارسی ترجمه شده و به سال 1245 در تبریز با حروف سربی بچاپ رسیده است . (از فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج <span
نارمکلغتنامه دهخدانارمک . [ م َ ] (اِخ )دهی است از بخش شمیران تهران در 9هزارگزی جنوب شرقی تجریش و پنج هزارگزی راه شوسه ٔ دماوند به تهران ، در دامنه واقع است . سردسیر است و صد تن سکنه دارد. آب آن از قنات است و محصولش غلات و انار. مردمش به زراعت و باغبانی مشغولن