ازدحاملغتنامه دهخداازدحام . [ اِ دِ ] (ع مص ) انبوهی کردن بر. (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). زحام . زحمت . تزاحم . (مجمل اللغه ). مزاحمت . بک . مک . هجوم و انبوهی کردن . (مؤید الفضلاء): که غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکنند. (گلستان ). || ف
ازدحام ترددtraffic congestionواژههای مصوب فرهنگستانازدحام وسایل نقلیه و عابر پیاده در معابر بهحدیکه سرعت حرکت بهشدت کاهش یابد و مانع حرکت روان وسایل نقلیه شود
ازدحامپرهیزیcongestion avoidanceواژههای مصوب فرهنگستاناقدام برای جلوگیری از بروز شلوغی و کاستن از بار شبکه
ازدحام ترددtraffic congestionواژههای مصوب فرهنگستانازدحام وسایل نقلیه و عابر پیاده در معابر بهحدیکه سرعت حرکت بهشدت کاهش یابد و مانع حرکت روان وسایل نقلیه شود
ازدحامپرهیزیcongestion avoidanceواژههای مصوب فرهنگستاناقدام برای جلوگیری از بروز شلوغی و کاستن از بار شبکه
ازدحام ترددtraffic congestionواژههای مصوب فرهنگستانازدحام وسایل نقلیه و عابر پیاده در معابر بهحدیکه سرعت حرکت بهشدت کاهش یابد و مانع حرکت روان وسایل نقلیه شود
قطعۀ پُرازدحامmaximum load sectionواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای از خط بین دو ایستگاه که دارای بیشترین حجم مسافر و مبنایی برای تعیین ظرفیت خط است