استاندارلغتنامه دهخدااستاندار. [ اُ ] (پهلوی ، نف مرکب ) حاکم اُستان (ناحیت و ایالت ) در زمان ساسانیان . (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ یاسمی ص 86 و 348). رجوع به استندار شود. || در اصطلاح جدید، حاکم هر یک از ده استان (ناحیه ٔ ب
استاندارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که از طرف وزارت کشور کارهای یک استان را اداره میکند.۲. [قدیمی] والی؛ حکمران.
استندارلغتنامه دهخدااستندار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استندره ؛ رآه نادراً. || استندر القوم اثره ؛ تتبعوه . || استندر المال ُ الرطب َ؛ تتبعه . (المنجد).
استندارلغتنامه دهخدااستندار. [ اُ ت ُ ] (اِخ ) حکام سلسله ٔ پادوسبان طبرستان نخست بعنوان اسپهبد و سپس بعنوان استندار خوانده میشدند و گویند که استندار به معنی «حاکم کوهها» است . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 145 بخش انگلیسی ). و نیز رجوع به همان کتاب ص
استانداردفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هر چیزی که از طرف عموم به عنوان مبنایی برای مقایسه پذیرفته میشود.۲. (اسم) مجموعه مشخصات تعیینشده از طرف دولت از کمیت (وزن، طول، حجم) و کیفیت که هرگاه کالایی آن را داشته باشد، پذیرفتنی است.۳. (اسم) مؤسسهای که مشخصات فنی قابل قبول هر کالا را تعیین میکند.
استانداردفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هر چیزی که از طرف عموم به عنوان مبنایی برای مقایسه پذیرفته میشود.۲. (اسم) مجموعه مشخصات تعیینشده از طرف دولت از کمیت (وزن، طول، حجم) و کیفیت که هرگاه کالایی آن را داشته باشد، پذیرفتنی است.۳. (اسم) مؤسسهای که مشخصات فنی قابل قبول هر کالا را تعیین میکند.
استاندارد استناد دادههاdata citation standardواژههای مصوب فرهنگستاناستانداردی برای پشتیبانی از همرسانی دادهها (data sharing) و اِسناد و قابلیت ردگیری (traceability)
استاندارد رسمیde jure standardواژههای مصوب فرهنگستاناستانداردی حاصل از رقابت میان استانداردهای فنّاوری که نهادی قانونی آن را انتخاب میکند
استاندارد رمزگذاری دادههاdata encryption standard, DESواژههای مصوب فرهنگستانخوارزمی/ الگوریتمی برای رمزگذاری یا رمزگشایی دادهها با استفاده از جدول رمز 64بیتی
استاندارد طراحیdesign standardواژههای مصوب فرهنگستاناستاندارد خاصی که در طراحی به کار میرود، مانند استاندارد عرض خطوط