استجارةلغتنامه دهخدااستجارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) زنهار خواستن . (منتهی الارب ). زینهار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). طلب زینهار کردن . پناه بردن و بمعنی اجاره کردن در: اجاره و استجاره ٔ املاک غلط است ، زیرا اجاره کردن ، استیجار است . رجوع به مستجیر شود.
استزارهلغتنامه دهخدااستزاره . [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) زیارت خواستن از کسی . (منتهی الارب ). زیارت کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). طلب زیارت کردن .
استیجاریلغتنامه دهخدااستیجاری . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به استیجار. - نماز، روزه ، حج ّ استیجاری ؛ نماز یا روزه یا حجی که شخص مکلف به جا نیاورده و پس از مرگ او با پرداخت وجهی شخصی را اجیرکنند تا فرایض مزبوره را از جانب میت بگزارد.
استیجاریفرهنگ فارسی عمید١. اجارهای؛ مزدی: منزل استیجاری.۲. (فقه) نماز، روزه، یا حجی که شخص بهجا نیاورده باشد و پس از مرگ او کسی را اجیر کنند تا هریک از این فرایض را از جانب او بگزارد.
مستجارلغتنامه دهخدامستجار. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استجارة. || آنکه طلب امن از او کنند. (غیاث ). پناه . پناهگیر : سوی خود کن این خفاشان را مطارزین خفاشیشان بخر ای مستجار. مولوی (مثنوی ).رجوع به استجارة شود.
استجارةلغتنامه دهخدااستجارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) زنهار خواستن . (منتهی الارب ). زینهار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). طلب زینهار کردن . پناه بردن و بمعنی اجاره کردن در: اجاره و استجاره ٔ املاک غلط است ، زیرا اجاره کردن ، استیجار است . رجوع به مستجیر شود.
استیجارلغتنامه دهخدااستیجار. [ اِ ] (ع مص ) استئجار. به مزد گرفتن مزدور را. بمزد فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به مزدوری گرفتن . به مزد خواستن کسی را: استأجرته ؛ به مزد خواستم او را. || اجاره کردن . || اجاره داری . و استجاره به جای استیجار غلط است .
مستجیرلغتنامه دهخدامستجیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجارة. || پناه جوینده و زنهارخواهنده . (غیاث ) (آنندراج ). زینهارخواه . زنهارخواه . امان خواه . پناه برنده . پناه گرفته . پناهنده : ایمن از شر امیران و وزیردر پناه نام احمد مستجیر. <p class="au