استخرلغتنامه دهخدااستخر. [ اِ ت َ ] (اِخ ) اصطخر. اصطرخ . ستخر. (جهانگیری ). شهری بفارس از اقلیم سوم ، طول آن 79 درجه و عرض 32 درجه و آن از بزرگترین حصن های فارس و شهرها و کوره های آنست . گویند نخستین کسی که آنرا بساخت اصطخربن
استخرلغتنامه دهخدااستخر. [ اِ ت َ ] (اِ) آبگیر. (برهان ). تالاب . (غیاث ) (برهان ): ترعه ؛ دهانه ٔ حوض و استخر. (منتهی الارب ).
استخرفرهنگ فارسی عمیدآبگیر مصنوعی، روباز یا سرپوشیده، گود، و معمولاً به شکل مستطیل که برای شنا کردن ساخته میشود.
استخرpondواژههای مصوب فرهنگستاندر صنعت آب و فاضلاب، گودالی با حجم نسبتاً زیاد که سیال در آن نگهداری میشود یا واکنش خاصی در آن انجام میگیرد
اصطخرلغتنامه دهخدااصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) ابن طهمورث . نخستین کسی بود که شهر اصطخر را بنیان نهاد. (از معجم البلدان ).
اصطخرلغتنامه دهخدااصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) قلعه ٔ اصطخر. بر وزن ومعنی استخر است که قلعه ٔ فارس باشد و آن تختگاه دارابن داراب است . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). نام شهر که قلعه ٔ فارس است ، معرب استخر که سابق گذشت . (ازلب الالباب ) (برهان ) (غیاث ). نام شهری از ولایت پارس ، کذا فی زفان گویا.
اصطخرلغتنامه دهخدااصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) کوره یا شهرستان اصطخر از مهمترین و بزرگترین شهرستانهای فارس بشمار میرفت و مرکزآن شهر اصطخر بود و شهرها و قرای بسیاری داشت که مشهورترین آنها عبارت بودند از: بیضاء. مایین . نیریز. ابرقو و یزد و جز آنها. (از ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
اصطخرلغتنامه دهخدااصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) نام یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز بود. (از نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114).
اصطخرلغتنامه دهخدااصطخر. [ اِ طَ ] (معرب ، اِ) معرب استخر، بمعنی تالاب و آبگیر. اصطرخ . (شرفنامه ٔ منیری ). کول . مأجل . ورجوع به استخر و ستخر و اصطرخ و سطخر و صطخر شود.
استخراطلغتنامه دهخدااستخراط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استخراط در بکاء؛ سخت گریستن . ستهیدن در گریه . (از منتهی الارب ). بمبالغه گریستن .
استخرابلغتنامه دهخدااستخراب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکسته شدن از مصیبتی . || آرزومند چیزی شدن . (از منتهی الارب ). || سوراخ شدن .
استخراجلغتنامه دهخدااستخراج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیرون آوردن . (منتهی الارب ). بیرون کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). استفصاص . درآوردن . || طلب بیرون کردن .بیرون کردن خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). طلب خروج کردن . || بیرون آوردن علم . (تاج المصادر بیهقی ). کشف دقایق
استخراجفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون آوردن، بهویژه بیرون آوردن چیزی از زیرِ زمین یا از معدن.۲. پیدا کردن یا بهدست آوردن نتیجۀ تحقیق.۳. [قدیمی] دریافتن مطلبی از طریق تفکر و مطالعه.
استخراطلغتنامه دهخدااستخراط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استخراط در بکاء؛ سخت گریستن . ستهیدن در گریه . (از منتهی الارب ). بمبالغه گریستن .
استخرابلغتنامه دهخدااستخراب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکسته شدن از مصیبتی . || آرزومند چیزی شدن . (از منتهی الارب ). || سوراخ شدن .
استخراجلغتنامه دهخدااستخراج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیرون آوردن . (منتهی الارب ). بیرون کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). استفصاص . درآوردن . || طلب بیرون کردن .بیرون کردن خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). طلب خروج کردن . || بیرون آوردن علم . (تاج المصادر بیهقی ). کشف دقایق
استخراجفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون آوردن، بهویژه بیرون آوردن چیزی از زیرِ زمین یا از معدن.۲. پیدا کردن یا بهدست آوردن نتیجۀ تحقیق.۳. [قدیمی] دریافتن مطلبی از طریق تفکر و مطالعه.
خشک استخرلغتنامه دهخداخشک استخر. [ خ ُ اِ ت َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختر لشت نشاء کنار دریا. محصول آن برنج و صیفی و ماهی و شغل اهالی زراعت وصیادی . راه مالرو و از طریق کنار دریا و غازیان می توان اتومبیل
قلعه ٔ استخرلغتنامه دهخداقلعه ٔ استخر. [ ق َ ع َ ی ِ اِ ت َ ] (اِخ ) (قلعه ماران ) این قلعه در بالای کوه خفرک در فارس است و جز یک راه ندارد در سر آن کوه تالاب بزرگی است . امیر عضدالدوله به سال 360 هَ . ق . آب انباری بالای آن ساخته که چهل ستون داشته است . (جغرافیای غر
خوره ٔ استخرلغتنامه دهخداخوره ٔ استخر. [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ی ِ اِ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای فارس قدیم . رجوع به خوره و تاریخ سیستان 26 شود.