استدعادیکشنری فارسی به انگلیسیadjuration, conjuration, entreaty, petition, plea, suffrage, supplication
استدعافرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . استدعاء ] 1 - (مص ل .) فراخواندن ، خواهش کردن . 2 - (اِ.) خواهش .
استدعاءلغتنامه دهخدااستدعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). خواندن بخود : مثالی به استدعای شاه شار روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341). || درخواست کردن . خواستن . (غیاث ). درخواست . درخواستن .
استدعاءدیکشنری عربی به فارسیبياد اوردن , فراخواندن , معزول کردن , فراخوانى , احضار , خواستن , طلبيدن , تقاضا كردن , به حضور طلبيدن (فرا خواندن)
استدعا کردندیکشنری فارسی به انگلیسیadjure, appeal, ask, crave, entreat, petition, plead, invoke, pray, sue, supplicate
استدعاءلغتنامه دهخدااستدعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). خواندن بخود : مثالی به استدعای شاه شار روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341). || درخواست کردن . خواستن . (غیاث ). درخواست . درخواستن .
استدعاءدیکشنری عربی به فارسیبياد اوردن , فراخواندن , معزول کردن , فراخوانى , احضار , خواستن , طلبيدن , تقاضا كردن , به حضور طلبيدن (فرا خواندن)
خواهش کردنفرهنگ مترادف و متضادتقاضا کردن، استدعا کردن، تمنا کردن، مستدعی بودن، خواهشمند بودن، درخواست کردن
استدعاءلغتنامه دهخدااستدعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). خواندن بخود : مثالی به استدعای شاه شار روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341). || درخواست کردن . خواستن . (غیاث ). درخواست . درخواستن .
استدعاءدیکشنری عربی به فارسیبياد اوردن , فراخواندن , معزول کردن , فراخوانى , احضار , خواستن , طلبيدن , تقاضا كردن , به حضور طلبيدن (فرا خواندن)