استرضاءلغتنامه دهخدااسترضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواستن از کسی تا خشنود کند او را. (منتهی الارب ). خشنود کردن خواستن . (زوزنی ). || طلب خوشنودی کردن . خواستن خشنودی کسی را. (منتهی الارب ). خوشنودی خواستن . (وطواط) (غیاث ). رضامندی خواستن . (غیاث ). || خوشنود کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || خوشنود
استرضاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)طلب خشنودی کردن . 2 - خشنود کردن . 3 - (اِمص .) خشنودی . ج . استرضاعات .
استرضاعلغتنامه دهخدااسترضاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شیر دادن خواستن . طلب شیر دادن . بمزد فراگرفتن کسی را تا فرزندک را شیر دهد. (زوزنی ). دایه گرفتن فرزند را. (تاج المصادر بیهقی ). دایه خواستن . به دایه دادن شیرخواره را. مرضعه خواستن . شیرده خواستن . یقال : استرضع؛ ای طلب مرضعةً. (منتهی الارب ).<br
استرضاءلغتنامه دهخدااسترضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواستن از کسی تا خشنود کند او را. (منتهی الارب ). خشنود کردن خواستن . (زوزنی ). || طلب خوشنودی کردن . خواستن خشنودی کسی را. (منتهی الارب ). خوشنودی خواستن . (وطواط) (غیاث ). رضامندی خواستن . (غیاث ). || خوشنود کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || خوشنود
استرضاعلغتنامه دهخدااسترضاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شیر دادن خواستن . طلب شیر دادن . بمزد فراگرفتن کسی را تا فرزندک را شیر دهد. (زوزنی ). دایه گرفتن فرزند را. (تاج المصادر بیهقی ). دایه خواستن . به دایه دادن شیرخواره را. مرضعه خواستن . شیرده خواستن . یقال : استرضع؛ ای طلب مرضعةً. (منتهی الارب ).<br
استرضاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)طلب خشنودی کردن . 2 - خشنود کردن . 3 - (اِمص .) خشنودی . ج . استرضاعات .
مستعتبلغتنامه دهخدامستعتب . [ م ُ ت َ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استعتاب . || (اِمص ) استرضاء: ما بعدالموت مستعتب ؛ یعنی استرضا. (اقرب الموارد). رجوع به استعتاب شود.
معذرتلغتنامه دهخدامعذرت . [ م َ ذِ رَ / م َ ذَ رَ ] (ع اِ) عذرخواهی و پوزش . (ناظم الاطباء) : سخط چون از علتی زاید، استرضا و معذرت آن را بردارد. (کلیله و دمنه ). از حضرت سلطان در قبول معذرت و احماد طاعت او مثال فرستادند. (ترجمه ٔ تاریخ
آشتیلغتنامه دهخداآشتی . (اِ) (از پهلوی آشتیه ) دوستی از نو کردن . ترک جنگ . رنجشی را از کسی فراموش کردن . صلح . مصالحه . سلم . مسالمه . موادعه . هدنه . مهادنه . سازش . مقابل جنگ و پنداشتی و حرب : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ . <p class="a
استرضاءلغتنامه دهخدااسترضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواستن از کسی تا خشنود کند او را. (منتهی الارب ). خشنود کردن خواستن . (زوزنی ). || طلب خوشنودی کردن . خواستن خشنودی کسی را. (منتهی الارب ). خوشنودی خواستن . (وطواط) (غیاث ). رضامندی خواستن . (غیاث ). || خوشنود کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || خوشنود
استرضاعلغتنامه دهخدااسترضاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شیر دادن خواستن . طلب شیر دادن . بمزد فراگرفتن کسی را تا فرزندک را شیر دهد. (زوزنی ). دایه گرفتن فرزند را. (تاج المصادر بیهقی ). دایه خواستن . به دایه دادن شیرخواره را. مرضعه خواستن . شیرده خواستن . یقال : استرضع؛ ای طلب مرضعةً. (منتهی الارب ).<br
استرضاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)طلب خشنودی کردن . 2 - خشنود کردن . 3 - (اِمص .) خشنودی . ج . استرضاعات .