استرونلغتنامه دهخدااسترون . [ اَ ت َ وَ ] (ص ) نازا. زنی را گویند که هرگزنزاید و او را بعربی عقیمه خوانند و معنی ترکیبی آن استرمانند است ، چه ون بمعنی مانند هم آمده است . (برهان قاطع). نازاینده چون استر زیرا که ون بمعنی مانند است و صحیح آنست که برای نسبت است . (رشیدی ). عقیم باشد یعنی نازاینده
گیاستروژنphytoestrogenواژههای مصوب فرهنگستانترکیبات شبیه به استروژن که از منابع غذایی گیاهی تأمین میشوند
اشترانلغتنامه دهخدااشتران . [ ] (اِخ ) اشتران دهکده ای است در دره ٔ خرم رود واقع مابین تویسرکان و همدان مسافت آن تا نهاوند هشت نه فرسخ است . اشتران حاصل خیز و جای خوبی است . (از مرآت البلدان ج 1 ص 41). و رجوع به تاریخ گزیده ص <
اشترانلغتنامه دهخدااشتران . [ اَ ت َ ] (اِخ ) مالک اشتر و پسر او ابراهیم . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
استرونتنلغتنامه دهخدااسترونتن . [ اَ ت َت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند بمعنی بستن باشد که در مقابل گشودن است . (برهان ) (مؤید الفضلاء).
عقیمفرهنگ فارسی عمید۱. نازا؛ استرون؛ سترون؛ استاغ؛ ستاغ.۲. (پزشکی) ویژگی زنی که فرزند نمیآورد.۳. [مجاز] بینتیجه؛ بیحاصل.
استرلابلغتنامه دهخدااسترلاب . [ اُ ت ُ ] (از یونانی ، اِ) (از: استرون ، بمعنی ستاره + لامبانئین ، بمعنی گرفتن ) اسطرلاب . سطرلاب . سترلاب . اصطرلاب . صلاب . آلتی منجمان را که بدان ارتفاع ستارگان را حساب کنند. || بمعنی ترازوی آفتاب . (آنندراج ). لغتی است یونانی بمعنی ترازوی آفتاب . گویند پسر ادری
استوربانلغتنامه دهخدااستوربان . [ اُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) معنی ترکیبی آن خداوند ستور است . (مؤید الفضلاء). ستوربان . چاروادار. کسی که پرستاری و خدمت ستور کند : و بر پشت اسب استوربانی نشاندندش . (مجمل التواریخ و القصص ). || مؤلف مؤیدالفضلاء گوید: پرنده ایست که بتازیش شو
سترونلغتنامه دهخداسترون . [ س َ ت َرْ وَ / س ُ ت ُرْوَ ] (ص ) هندی باستان «ستری » (بی حاصل ، ناحاصلخیز)، ارمنی «سترج » ، یونانی «ستیره » ، لاتینی «ستریلیس » ،گتی «ستیرو» ، یهودی فارسی «استروند» . رجوع کنید به استرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زن نازاینده
استرونتنلغتنامه دهخدااسترونتن . [ اَ ت َت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند بمعنی بستن باشد که در مقابل گشودن است . (برهان ) (مؤید الفضلاء).