استشعارلغتنامه دهخدااستشعار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شعار پوشیدن . || موی برآوردن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب ). || در دل گرفتن . (زوزنی ). در دل داشتن . پنهان داشتن ترس و بیم در دل .(منتهی الارب ). در دل گرفتن بیم . (زمخشری ) (تاج المصادر بیهقی ). پنهان در دل ترسیدن . (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات
استشعارفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ترس به دل نهفتن . 2 - به خود بازآمدن . ج . استشعارات .
استسحارلغتنامه دهخدااستسحار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسحرگاه رفتن . || بانگ کردن خروه در آن وقت [یعنی سحرگاه ]. (تاج المصادر بیهقی ).
استشعردیکشنری عربی به فارسیاحساس كرد (دلش به او خبر داد) , الهام شد به او , به دلش افتاد (الهام شد به او)
استحسارلغتنامه دهخدااستحسار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مانده شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
استعسارلغتنامه دهخدااستعسار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخت و استوار گردیدن . || دشوار گشتن کار. دشوار گردیدن کار. || دشواری خواستن . (منتهی الارب ): استعسره ؛ طلب معسوره . (تاج العروس ). || ملتوی و بیکار نشستن . (منتهی الارب ).
استیسارلغتنامه دهخدااستیسار. [ اِ ] (ع مص ) بأسیری گردن دادن . گردن نهادن به اسیری . خویشتن فرا اسیری دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || آسان داشتن . || آسان شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آماده گشتن کار: استیسر له الأمر.
اکتوبرلغتنامه دهخدااکتوبر. [ اُ تُب ْ ] (فرانسوی ، اِ) اکتبر: استهل [ هلال شهر رجب ] لیلةالثلاثاء بموافقة التاسع لشهر اکتوبر. (ابن جبیر). و استشعار ابتدائه فی شهر یونیه ... و آخر اول شهر اکتوبر. (ابن جبیر). و رجوع به اکتبر شود.
موی برآوردنلغتنامه دهخداموی برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مو برآوردن . رستن موی درسر یا بدن انسان یا حیوان عموماً و بچه ها و نوزاد آنها خصوصاً. (از یادداشت مؤلف ): استشعار؛ موی برآوردن بچه در شکم مادر. اِشعار، تشعر، تشعیر؛ موی برآوردن بچه در شکم . (منتهی الارب ). || بیرون کشیدن موی از چیزی . |
متضاعفلغتنامه دهخدامتضاعف . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) دو چند شونده . (آنندراج ). دو چندان شده . (ناظم الاطباء) : بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف . (جهانگشا). هر روز قوت زیاده تر و شوکت و عظمت ، متضاعف و عدد بیشتر می شد. (تاریخ قم ص <span class="hl" dir="l
اطواسنالغتنامه دهخدااطواسنا. [ اَطْ س ِ ] (ع اِ) با این ضبط در متنی بدینسان تعریف شده است : استشعار الطراوة لصغرالسن من اجل الغضاضة التی تلزمه یقال طرؤ اللحم و غیره بالهمزة وطرو بالواو و طری بالیاء طراوة و طراءة ضد ذبل . (ازدزی ج 1 ص
زؤدلغتنامه دهخدازؤد. [ زُءْ / زُءُ ] (ع اِمص ) ترس . فزع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). ترسانیده شدن . (آنندراج ) : یضحی اذ العیس ادرکنا نکایتهاخرقاء یعتادها الطوفان والزؤد. <p class="autho