استشفاءلغتنامه دهخدااستشفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفا جستن . (تاج المصادر بیهقی ). شفا خواستن . (منتهی الارب )(زوزنی ). تندرستی خواستن . شفا طلبیدن . صحت و شفا خواستن . (غیاث ). طلب شفا کردن . طلب بهبود از بیماری .
استصفاءلغتنامه دهخدااستصفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرفتن خالص چیزی را. || برگزیدن . || دوست خالص گزیده شمردن . (منتهی الارب ). || استصفاء مال ؛ کل ّ مال کسی را گرفتن . (منتهی الارب ). گرفتن همه ٔ مال او را. تمام مال ستاندن . همه ٔ مال فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). || صافی کردن : قاآن ، منگوقاآن و
استشفاعلغتنامه دهخدااستشفاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفاعت کردن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شفاعت خواستن . (منتهی الارب ) (غیاث ). شفاعت کسی کردن خواستن . طلب شفاعت کردن : استشفعه الینا. (منتهی الارب ).
استشفاءلغتنامه دهخدااستشفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفا جستن . (تاج المصادر بیهقی ). شفا خواستن . (منتهی الارب )(زوزنی ). تندرستی خواستن . شفا طلبیدن . صحت و شفا خواستن . (غیاث ). طلب شفا کردن . طلب بهبود از بیماری .
استشفاعلغتنامه دهخدااستشفاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفاعت کردن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شفاعت خواستن . (منتهی الارب ) (غیاث ). شفاعت کسی کردن خواستن . طلب شفاعت کردن : استشفعه الینا. (منتهی الارب ).
استشفافلغتنامه دهخدااستشفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ماورای چیزی را دیدن . (منتهی الارب ). دیدن چیزی از پس چیزی شفاف : استشف الثوب ؛ نگه کرد ماوراء آن را. (منتهی الارب ). || دیدن .
اپیدرلغتنامه دهخدااپیدر. [ اِ دُ ] (اِخ ) اپیدروس . اپیدروم . شهری در آرگلید قدیم یونان ، واقع در ساحل دریای اژه و دارای هیکلی بنام اسقلبیادس و از همه یونان برای استشفا بدانجا میرفتند. امروزه شهر اِپیدرُس یا اپیداور نزدیک آن بنا شده است . خرابه ها و آثار هیکل قدیمی این شهر در سال <span class="
اسبیللغتنامه دهخدااسبیل . [ اِ ] (اِخ ) حصنی است در اقصای یمن و گویند حصنی است آنسوی نجیر. شاعر در وصف حمار وحشی گوید:باسبیل کان بها بُرْهَةً.من الدهر مانبحته الکلاب .و این صفت کوه است نه حصن . و ابن الدُمینة گوید: اسبیل کوهی است در مخلاف ذمار و آن منقسم به دو نیمه است نصف آن بمخلا
حدیث کسالغتنامه دهخداحدیث کسا. [ ح َ ث ِ ک ِ ] (اِخ ) در خبر است که روزی حسنین و فاطمه علیهم السلام گلیمی بر خود پوشیده داشتند و امیرالمؤمنین علی علیه السلام چون به خانه درآمد نیز به زیر آن گلیم رفت و رسول اکرم که به دیدار دختر و داماد و دو سبط خویش بدانجا رفت نیز به زیر گلیم درآمد. در این وقت ا
تربتلغتنامه دهخداتربت . [ ت ُ ب َ ] (ع اِ) خاک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطلق خاک . (فرهنگ نظام ). تربة:بر آن تربت که بارد خشم ایزدبلا رویَد نبات از خاک مسنون . ناصرخسرو. || خاکی که از حوالی مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا صلوات اﷲعلیه می آ
چشمه علی دامغانلغتنامه دهخداچشمه علی دامغان . [ چ َ م َ ع َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در چهارفرسخی شهر دامغان که آبش از سمت شمال شهر بسمت جنوب جاری است وبا آبهای دیگر که ضمیمه ٔ آن میشود بطرف شهر دامغان می آید و دهات و قریه های متعدد را در بین راه و حوالی دامغان مشروب میکند. این چش
استشفاءلغتنامه دهخدااستشفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفا جستن . (تاج المصادر بیهقی ). شفا خواستن . (منتهی الارب )(زوزنی ). تندرستی خواستن . شفا طلبیدن . صحت و شفا خواستن . (غیاث ). طلب شفا کردن . طلب بهبود از بیماری .
استشفاعلغتنامه دهخدااستشفاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفاعت کردن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شفاعت خواستن . (منتهی الارب ) (غیاث ). شفاعت کسی کردن خواستن . طلب شفاعت کردن : استشفعه الینا. (منتهی الارب ).
استشفافلغتنامه دهخدااستشفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ماورای چیزی را دیدن . (منتهی الارب ). دیدن چیزی از پس چیزی شفاف : استشف الثوب ؛ نگه کرد ماوراء آن را. (منتهی الارب ). || دیدن .