استشفاعلغتنامه دهخدااستشفاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفاعت کردن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شفاعت خواستن . (منتهی الارب ) (غیاث ). شفاعت کسی کردن خواستن . طلب شفاعت کردن : استشفعه الینا. (منتهی الارب ).
استشفاءلغتنامه دهخدااستشفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفا جستن . (تاج المصادر بیهقی ). شفا خواستن . (منتهی الارب )(زوزنی ). تندرستی خواستن . شفا طلبیدن . صحت و شفا خواستن . (غیاث ). طلب شفا کردن . طلب بهبود از بیماری .
استصفاءلغتنامه دهخدااستصفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرفتن خالص چیزی را. || برگزیدن . || دوست خالص گزیده شمردن . (منتهی الارب ). || استصفاء مال ؛ کل ّ مال کسی را گرفتن . (منتهی الارب ). گرفتن همه ٔ مال او را. تمام مال ستاندن . همه ٔ مال فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). || صافی کردن : قاآن ، منگوقاآن و
مستشفعلغتنامه دهخدامستشفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشفاع . درخواست کننده از کسی که شفاعت او را نزد کسی دیگر بکند. (اقرب الموارد). رجوع به استشفاع شود.
شفاعتلغتنامه دهخداشفاعت . [ ش َ ع َ ] (از ع ، اِمص ) خواهش گری و پایمردی . (از ناظم الاطباء) (صراح اللغة). خواستاری . ذرع . خواهشگری .خواهشگری کردن . پایمردی . (یادداشت مؤلف ). خواهش . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). || توسطو میانجیگری و پادرمیانی . || درخواست و استدعای عفو و بخشش . (ناظ
ابوالفضللغتنامه دهخداابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ناگری . شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر از رجال دولت هندوستان و علمای آنجا در عهد اکبرشاه بابری (957 - 1011 هَ . ق .). اجداد او از مردم یمن (و شاید از ابناء) بودند. شیخ