استظهارلغتنامه دهخدااستظهار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یاری خواستن . یاری خواستن از کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). یار گرفتن . || قوی پشت شدن به کسی یا امری . پشت گرمی . تکیه کردن بیاری کسی . پشت قوی کردن : و این بنده را بدان قوت دل و استظهار... حاصل آمد. (کلیله و دمنه ).بموالات این دو رکن شر
استظهارفرهنگ فارسی عمید۱. پشتگرمی داشتن؛ پشتگرمی.۲. [قدیمی] قدرت؛ توان.۳. [قدیمی] اندوخته؛ دارایی؛ مال.
استظهردیکشنری عربی به فارسیياد سپردن , از بر کردن , حفظ کردن , بخاطر سپردن , حفظ كرد (از بر كرد) , از بر كرد , به ذهن سپرد (حفظ كرد) , به حافظه سپرد , به خاطر سپرد
استظهر عليدیکشنری عربی به فارسیپيروز شد بر , غالب آمد بر , شكست داد , فائق آمد بر , سيطره يافت بر , سلطه پيدا كرد بر
اشتجارلغتنامه دهخدااشتجار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) منازعت کردن دو گروه با هم . (منتهی الارب ). پیکار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مشاجره . تشاجر. منازعه . نزاع . مخاصمه . با کسی خلاف و نزاع کردن . || دست را ستون زنخ کردن از اندیشه . (منتهی الارب ). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن . (تاج ال
استحجارلغتنامه دهخدااستحجار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حجره ساختن . || دلیر گردیدن . (منتهی الارب ). || سنگ شدن . به سنگ بدل گشتن . بستن خلطی چون سنگ . تحجر. سنگی گرفتن . عظیم سخت شدن .- استحجار طین ؛ سخت شدن گِل چون سنگ . (زوزنی ) (منتهی الارب ). رجوع به مستحجر شود.
مستظهرلغتنامه دهخدامستظهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استظهار. یاری خواهنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کسی که اعانت می طلبد و دستگیری می خواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به استظهار شود.