استعطافلغتنامه دهخدااستعطاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مهربان گشتن خواستن . (منتهی الارب ). مهربانی خواستن . (غیاث ). مهربانی کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || مهربان کردن . (زوزنی ). || استمالت . دل بدست آوردن . (غیاث ): سیف الدوله از این حالت واقف شد بر عقب او [نوح ] برفت و در استعطاف جانب او و
مستعطفلغتنامه دهخدامستعطف . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعطاف . عطف توجه خواهنده از کسی . (اقرب الموارد). رجوع به استعطاف شود.
ویهلغتنامه دهخداویه . [ وَی ْه ْ / -وی َ ] (پسوند) پسوندی است دال بر معانی ذیل : 1- تصغیر و استعطاف : بالویه . 2- شباهت و مانندگی : سیبویه ، مشکویه . 3- دار
ویهفرهنگ فارسی معین(وُ یَ یا یِ) [ معر. ] (پس .) پسوند دال بر معانی ذیل : 1 - تصغیر و استعطاف : بالویه . 2 - شباهت و مانندگی : سیبویه . 3 - دارندگی ، صاحبی : برزویه .
عزویلغتنامه دهخداعزوی . [ ع َزْ وا ] (ع اِ) کلمه ای است جهت عطوفت و مهربانی خواستن . (منتهی الارب ). کلمه ای است که بدان عطوفت و مهربانی میخواهند. (ناظم الاطباء). عزوی و تَعزی ̍ دو کلمه اند استعطاف را در لغت اهل «شحر»، و آنان چنین گویند: عزوی تعزی لقد کان کذا و کذا، و آن را در مقام تلطف و است
قعدک الغتنامه دهخداقعدک ا. [ ق ِ / ق َ دَ کَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) سؤال میکنیم به خدا. گفته اند که گویا خداوند با تو نشسته و تو را نگهداری میکند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یا معنی آن این است که با تو همنشین شود کسی که صاحب هر نجوی است . (منته