استعمارلغتنامه دهخدااستعمار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استعمار کسی در مکان ؛ باشنده ٔ آن جای کردن او را: استعمره المکان ؛ باشنده ٔ آن جای گردانید او را. (منتهی الارب ). || آبادان کردن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). آبادانی کردن خواستن . معمور کردن . تعمیر.- استعمار کردن </s
استعمارفرهنگ فارسی عمید۱. (سیاسی) دستدرازی و اعمال نفوذ و مداخلۀ دولت قوی در کشور و سرزمین دولت ضعیف به بهانۀ آبادی و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آن.۲. [قدیمی] آباد کردن.
استعمارcolonialismواژههای مصوب فرهنگستانسیاست تصرف سرزمین دیگران و ایجاد جامعۀ مقیم در آن برای سودجویی از منابع و بهرهکشی از مردم آن سرزمین
استعمار فرهنگیcultural colonialismواژههای مصوب فرهنگستانگرایش برخی از کشورهای ثروتمند و قدرتمند به مهار و پایش فرهنگ و اندیشة دیگر کشورها با هدف تأمین منافع کشور خود
استعماریلغتنامه دهخدااستعماری . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استعمار.- دول استعماری ؛ دول قوی که بعنوان آباد کردن مملکت ملّتی ضعیف ، آن را تحت سلطه ٔ خویش درآورند.
استعمارزداییdecolonizationواژههای مصوب فرهنگستاناز میان بردن سلطۀ حکومت استعماری بر سرزمین دیگر که به استقلال مستعمره منجر شود
استعمارگرcolonialistواژههای مصوب فرهنگستان1. حکومت یا فردی که استعمار میکند 2. ویژگی فرد یا حکومتی که به استعمار باور دارد
استعماریلغتنامه دهخدااستعماری . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استعمار.- دول استعماری ؛ دول قوی که بعنوان آباد کردن مملکت ملّتی ضعیف ، آن را تحت سلطه ٔ خویش درآورند.
استعمارزداییdecolonizationواژههای مصوب فرهنگستاناز میان بردن سلطۀ حکومت استعماری بر سرزمین دیگر که به استقلال مستعمره منجر شود