استنلغتنامه دهخدااستن . [ اَ ت َ ] (ع اِ) بیخ درخت پوسیده . استان . یا درختی که در بیخ آن تفرق و پراکندگی باشد و از دور بر شکل کالبد مردم نماید. استنه ، یکی استن . (از منتهی الارب ).
استنلغتنامه دهخدااستن . [ اُ ت ُ ] (اِخ ) بقولی نام یکی از حکام قدیم طبرستان و برخی استندار و استنداریه را از آن مشتق دانند. رجوع به استندار و سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 26 بخش انگلیسی شود.
استنلغتنامه دهخدااستن . [ اَ ت َ ] (مص ) هستن . مصدر مفروض که زمان حال آن صرف شود اینچنین : استم ، استی ، است ، استیم ، استید، استند. و گاه بجای آنها: ام ، ای ، است ، ایم ، اید، اند بکار برند. و نیز مشتقات این مصدر در آخر صیغ از ماضی مطلق درآید: ستم .
استنلغتنامه دهخدااستن . [ اِ ت َ ] (اِخ ) هانری کنت د... امیرالبحر فرانسوی ، مولد 1729 م .در کاخ راول (اُوِرنی ). وی در هندوستان و آمریکا برخلاف انگلستان قیام کرد و در 1794 او را سر بریدند.
آستنلغتنامه دهخداآستن . [ ت ِ ] (اِ) آستین . آستی . کُم ّ : روح اﷲ ار زآستن مریم آمده ست صد مریم است روح ترا اندر آستین . کمال اسماعیل .کلیم از ید بیضا همین قَدَر لافدکه دست زآستن پیرهن برون آرد.شفائی .</p
استنخابلغتنامه دهخدااستنخاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برگزیدن چیزی را. || طلب مباشرت زن . (از منتهی الارب ).
استنخابلغتنامه دهخدااستنخاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برگزیدن چیزی را. || طلب مباشرت زن . (از منتهی الارب ).
داو خواستنلغتنامه دهخداداو خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) پیشی نوبت خواستن . خواستار نوبت مقدم شدن : از قضا در ده وبای گاو خاست از اجل این روستایی داو خواست گاو را بفروخت حالی خر خریدگاویش بود و خری بر سر خریدچون گذ
داوری برخاستنلغتنامه دهخداداوری برخاستن . [ وَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) داوری بر طرف شدن . داوری مرتفع شدن . خلاف از میانه بیکسو شدن : یافتندش در آن گواهی راست مهر بنشست و داوری برخاست . نظامی .رجوع به داوری شود.
درخاستنلغتنامه دهخدادرخاستن . [ دَت َ ] (مص مرکب ) افراشتن . بر پا کردن . بلند کردن . || گذاشتن . نهادن . جا دادن . (ناظم الاطباء).
درنگ خواستنلغتنامه دهخدادرنگ خواستن . [ دِ رَ خوا / خا ت َ ](مص مرکب ) مهلت خواستن . متارکه خواستن : گر ایدون که یک ماه خواهی درنگ زلشکر سواری نیاید به جنگ . فردوسی .اگر خواهی از من زمان و درنگ وگر جن
درنگی خواستنلغتنامه دهخدادرنگی خواستن .[ دِ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مهلت خواستن . استمهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درنگی شود.