استنجافرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) پاک کردن موضع بول و غایط با آب، کلوخ، یا چیز دیگر.۲. [قدیمی] رها شدن؛ خلاص شدن.
استنجاءلغتنامه دهخدااستنجاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رستن . (منتهی الارب ). خلاصی . (اقرب الموارد). || از بیخ بریدن درخت . (منتهی الارب ). || حاجت خود برآوردن از کسی . یقال : استنجی منه حاجته ؛ ای تخلصها. || شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای . تنبل . استطابة. (منتهی الارب ) (زوزنی
استنجاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی یافتن . 2 - شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن .
سنگ استنجالغتنامه دهخداسنگ استنجا.[ س َ گ ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نبلة. (یادداشت مؤلف ). کلوخی که با آن ازاله ٔ مانده ٔ نجاست بردبر کنند بجای آب و باید سه پاره باشد : میالای ار توانی دست از این آلایش گیتی که دنیا سنگ استنجاست و آلوده ست شیطانش . <p c
استنجاعلغتنامه دهخدااستنجاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گوارائی خواستن از: طعام یُسْتَنْجَعُ به (مجهولاً)؛ طعام که گوارائی خواهند از وی و فربه شوند. (منتهی الارب ).
استنجاءلغتنامه دهخدااستنجاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رستن . (منتهی الارب ). خلاصی . (اقرب الموارد). || از بیخ بریدن درخت . (منتهی الارب ). || حاجت خود برآوردن از کسی . یقال : استنجی منه حاجته ؛ ای تخلصها. || شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای . تنبل . استطابة. (منتهی الارب ) (زوزنی
استنجاثلغتنامه دهخدااستنجاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیرون آوردن . (منتهی الارب ): استنجث الشی ٔ؛ استخرجه . (اقرب الموارد). || پیش آمدن به چیزی و تعرض کردن . (منتهی الارب ): استنجث للشی ٔ؛ تصدی له . (اقرب الموارد). || در پی چیزی رفتن . (از منتهی الارب ).
استنجادلغتنامه دهخدااستنجاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یاری خواستن . استعانت . || توانا گردیدن بعد سستی . || دلیری کردن بعدترس . یقال : استنجد علیه بعد هیبته . (منتهی الارب ).
استنجازلغتنامه دهخدااستنجاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) روائی خواستن . || وعده وفا کردن طلبیدن . (منتهی الارب ).
استجمارلغتنامه دهخدااستجمار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) با سنگ استنجا کردن . به سنگ استنجا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). استنجا کردن بسنگ ریزه . (منتهی الارب ). استنجاء به احجار. || مقیم گردیدن لشکر به دارالحرب . (منتهی الارب ). || گرد آمدن قومی بر کار. (منتهی الارب ). || سخت شدن گِل چون سنگ . (تاج المصا
منجیلغتنامه دهخدامنجی . [ م ِ جا ] (ع اِ) هر چیز که بدان استنجا می کنند از سنگ و کلوخ و جز آن . (ناظم الاطباء).
نبللغتنامه دهخدانبل . [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) سنگ استنجا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سنگ های خرد و سنگ های بزرگ . ج ِ نبلة. رجوع به نُبلَة شود.
استنجاءلغتنامه دهخدااستنجاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رستن . (منتهی الارب ). خلاصی . (اقرب الموارد). || از بیخ بریدن درخت . (منتهی الارب ). || حاجت خود برآوردن از کسی . یقال : استنجی منه حاجته ؛ ای تخلصها. || شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای . تنبل . استطابة. (منتهی الارب ) (زوزنی
استنجاثلغتنامه دهخدااستنجاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیرون آوردن . (منتهی الارب ): استنجث الشی ٔ؛ استخرجه . (اقرب الموارد). || پیش آمدن به چیزی و تعرض کردن . (منتهی الارب ): استنجث للشی ٔ؛ تصدی له . (اقرب الموارد). || در پی چیزی رفتن . (از منتهی الارب ).
استنجادلغتنامه دهخدااستنجاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یاری خواستن . استعانت . || توانا گردیدن بعد سستی . || دلیری کردن بعدترس . یقال : استنجد علیه بعد هیبته . (منتهی الارب ).
استنجازلغتنامه دهخدااستنجاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) روائی خواستن . || وعده وفا کردن طلبیدن . (منتهی الارب ).
سنگ استنجالغتنامه دهخداسنگ استنجا.[ س َ گ ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نبلة. (یادداشت مؤلف ). کلوخی که با آن ازاله ٔ مانده ٔ نجاست بردبر کنند بجای آب و باید سه پاره باشد : میالای ار توانی دست از این آلایش گیتی که دنیا سنگ استنجاست و آلوده ست شیطانش . <p c