استوانلغتنامه دهخدااستوان . [ اُ ت ُ ] (ص ) استوار. (جهانگیری ). محکم . (برهان ) (مؤید الفضلاء). متین : پذیرفتیم و بر دین استوانیم بجزپیغامبر با کس نخوانیم . زراتشت بهرام .|| امین . (برهان ). معتمد. || مضبوط. (برهان ) (مؤید الفضلاء
استوانفرهنگ فارسی عمید= استوار: ◻︎ پذیرفتیم و در دین استوانیم / بهجز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشتبهرام: مجمعالفرس: استوان).
استوانفرهنگ فارسی معین(اُ تُ) [ په . ] (ص مر.) 1 - استوار، پایدار. 2 - قابل اعتماد، امین . 3 - مضبوط .
هشتوگانلغتنامه دهخداهشتوگان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش شوسف شهرستان بیرجند دارای 63 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
هشتوگانلغتنامه دهخداهشتوگان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت دارای 200 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خرماست . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
اسطوانلغتنامه دهخدااسطوان . [ اُ طُ ] (ع ص ) شتر درازگردن یا بلندبالا. (منتهی الارب ). اشتری بلند. (مهذب الاسماء). || (اِ) ایوان . دهلیز. کریاس . (دزی ج 1 ص 22). || ستون : بارانی پوشیده بر عادت مسافران ب
اسطوانلغتنامه دهخدااسطوان . [اُ طُ ] (اِخ ) ثغری است بروم . (منتهی الارب ). قلعه ای است در حدود رومیه از ناحیه ٔ شام . (مراصد الاطلاع ).
استووائینلغتنامه دهخدااستووائین . [ اِت ُ ] (فرانسوی ، اِ) کلریدرات دامی لئین . گردی است سفید درخشان و در آب و الکل بخوبی حل میشود و چون محلول آن با جوشانیدن و حرارت اتوکلاو تجزیه نمیشود استریلیزه کردن آن بسیار آسان است . اثر مسکن استووائین اندکی کمتر از کوکائین است ولی به رگ فشار وارد نمیآورد و ب
استوانهلغتنامه دهخدااستوانه . [ اُ ت ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) جسمی است گرد، بن او و سر او دو دائره باشد یکدیگر را موازی . (التفهیم ص 26). رجوع به اسطوانه شود.
معتمدفرهنگ مترادف و متضاداستوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق ≠ غیرمعتمد، ناموثق
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و لثوی و از حروف یرملون میب
مصدقلغتنامه دهخدامصدق . [ م ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) دکتر محمد (اردیبهشت 1258 هَ . ش .- یکشنبه 14 اسفند 1345 هَ . ش .). پدرش میرزا هدایت اﷲ وزیر دفتر استیفاء دوران ناصری و از مردان تجددطلب و پیرو
استوارلغتنامه دهخدااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ . (دهار) (منتهی الارب ). رابطالجاش . متین . (السامی ) (دهار) (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مبرم . متقن . رصیف . رصین .
استوانهلغتنامه دهخدااستوانه . [ اُ ت ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) جسمی است گرد، بن او و سر او دو دائره باشد یکدیگر را موازی . (التفهیم ص 26). رجوع به اسطوانه شود.
استوانۀ مدرجgraduated cylinderواژههای مصوب فرهنگستاناستوانۀ شیشهای مدرج برای برداشتن حجم معینی از مایعات