استیضاحلغتنامه دهخدااستیضاح . [ اِ ] (ع مص ) طلب وضوح کردن . طلب پیدائی . آشکار کردن خواستن . (منتهی الارب ). از کسی درخواستن تا چیزی هویدا کند. (تاج المصادر بیهقی ). طلب روشنی . || دست بر ابرو نهادن تا چیزی بنگری هست یا نه . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دست بر ابرو نهادن تا بچیزی نیک نگریسته
استیضاحفرهنگ فارسی عمید۱. توضیح خواستن؛ خواستار آشکار کردن مطلبی شدن.۲. (سیاسی) توضیح خواستن گروهی از نمایندگان مجلس از یکی از وزیران یا رئیس دولت.
استیضاحفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توضیح خواستن . 2 - (اِمص .) کاوش ، بازخواست . 3 - توضیح خواستن نمایندگان مجلس از وزیری در مورد مطالبی .
اشتداهلغتنامه دهخدااشتداه . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیخود شدن و متحیر گردیدن . || بازماندن . (منتهی الارب ).
استضائةلغتنامه دهخدااستضائة. [ اِ ت ِ ءَ ] (ع مص ) روشن کردن . || روشن شدن . (زوزنی ). روشنی پذیرفتن . || روشنی جوئی . || استشاره : لاتستضیئوا بنار اهل الشرک ؛ و آن منع از استشاره با اهل شرک باشد.
استیداعلغتنامه دهخدااستیداع . [ اِ ] (ع مص ) نگاه داشتن خواستن ودیعه را. و فی الحدیث : من استودع ودیعة فهلک فلاضمان علیه ای بلا تعدّ منه . (منتهی الارب ). نگاهداشت ودیعت خواستن . امانت داشتن خواستن . || چیزی بزینهار وا کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی بکسی سپردن . چیزی بزنهار فا کسی دادن .
استیداهلغتنامه دهخدااستیداه . [ اِ] (ع مص ) گرد آمدن شتران و رفتن آنها. (منتهی الارب ).فراهم آمدن شتران . فاهم آمدن و روانه شدن اشتران . (تاج المصادر بیهقی ). || راست شدن کار. (منتهی الارب ). || مقهور شدن خصم . (تاج المصادر بیهقی ). رام شدن خصم . منقاد و مغلوب گردیدن دشمن . یقال : استیدهت الابل
استیضاعلغتنامه دهخدااستیضاع . [ اِ ] (ع مص ) کم کردن خواستن از کسی : استوضع منه . (منتهی الارب ). || اِستوضعه فی دَینه ؛ استرفقه . (المنجد).