اسفناجلغتنامه دهخدااسفناج . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان زنجان رود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان ، 30000 گزی شمال باختر زنجان ، 3000 گزی راه آهن زنجان به تبریز. دامنه . معتدل . سکنه 530 تن . آب آن از ز
اسفناجلغتنامه دهخدااسفناج . [ اِ ف َ / ف ِ ] (اِ) اسفاناخ . اسفناخ . اسپناج . اسپاناخ . اسپنانج . سپاناخ . رجوع به اسپناج شود : بابای تو چارده پسر داشت نی میزد و اسفناج میکاشت .؟
اسفناجفرهنگ فارسی عمیدگیاهی یکساله با برگهای پَهن، ساقههای سست و نازک، و گلهای ریز سبزرنگ که به عنوان سبزی خورده میشود.
اسفناجSpinaciaواژههای مصوب فرهنگستانسردۀ دوپایۀ علفی یکسالۀ افراشته، بدون کرک با سه گونه که در آسیای مرکزی و غربی رشد میکنند؛ برگهای این گیاهان دمبرگدار و متناوب و گلهایشان تکجنسی است
اسفناج رومیلغتنامه دهخدااسفناج رومی . [ اِ ف َ / ف ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی باشد که آنرا بعربی قطف و سرمق و بقلة الذهبیة خوانند. استسقا را نافع است . اگر جامه ٔ ابریشمی را به طبیخ آن بجوشانند پاک و پاکیزه گردد. (برهان قاطع).
اسفناجیانChenopodiaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از میخکسانان یک یا چندساله بهصورت درختچه و بهندرت درخت که اغلب گوشتی یا بندبند هستند
اسفناج رومیلغتنامه دهخدااسفناج رومی . [ اِ ف َ / ف ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی باشد که آنرا بعربی قطف و سرمق و بقلة الذهبیة خوانند. استسقا را نافع است . اگر جامه ٔ ابریشمی را به طبیخ آن بجوشانند پاک و پاکیزه گردد. (برهان قاطع).
اسفناج رومیلغتنامه دهخدااسفناج رومی . [ اِ ف َ / ف ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی باشد که آنرا بعربی قطف و سرمق و بقلة الذهبیة خوانند. استسقا را نافع است . اگر جامه ٔ ابریشمی را به طبیخ آن بجوشانند پاک و پاکیزه گردد. (برهان قاطع).
اسفناجیانChenopodiaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از میخکسانان یک یا چندساله بهصورت درختچه و بهندرت درخت که اغلب گوشتی یا بندبند هستند