اسمزفرهنگ فارسی عمیدعبور مایعات یا گازها از غشا برای حرکت از محیط کمغلظت به محیط غلیظتر. Δ یاختههای گیاهی و حیوانی با این عمل مواد ضروری برای ادامۀ زندگی خود را میگیرند و فضولاتی را که در داخل آنها جمع میشود خارج میکنند.
اسمزواژهنامه آزادخطاب به فردی که کاری مضخرف و عجیب انجام داده یا به طور معمول انجام می دهد ! بدین صورت خطاب می شود: اسمز! یا:اسمز رو نیاهون ! یا:عجب اسمزیه ها ! خطاب به فردی که کاری مزخرف و عجیب انجام داده یا به طور معمول انجام می دهد ! بدین صورت خطاب می شود: اسمز! یا:اسمز رو نیاهون ! یا:عجب اسمزیه ها !
هشمیزلغتنامه دهخداهشمیز. [ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج دارای 900 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غله و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
اسمجلغتنامه دهخدااسمج . [ اَ م َ] (ع ن تف ) زشت تر: لیس فی الدنیا شی ٔ اسمج من مُحب لسبب و عوض . (ابوالحسن فوشنجی از نفحات الانس جامی ).
نمکزدایی 1desalinationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی برای حذف مقادیر زیاد نمک یا یون از آب دریا که معمولاً از روشهای تقطیر یا اسمز معکوس برای این کار استفاده میشود
انتقالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام جابهجا کردن، منتقلکردن، حمل (انتقال)، نقل، تغییر محل، نقل مکان▲ حملونقل، باربری، ترابری عبورومرور، گذر اعزام، ارسال مخابره اخراج بستهبندی، بارگیری، تخلیۀ بار، بارخالی کردن، تحویل تبعید، اخراج بلد اُسمُز آواره، شخص فراری، پناهنده منتقلکننده، جسم منتقلشده حرکت
دخولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ول، حرکت به درون، ورود، نفوذ، تراوش، نشر، اشباع داخل یکدیگرشدن، تداخل، آمیختگی تراوش ◄قلیان، دفع بدنی، تخلیه نشر، سرایت، پراکندگی ◄ تفرق اشباع، فراگیری ◄ حضور افتتاح ورودی، راه ورودی، مدخل، آستانه، راه اختلال، مزاحمت، تهاجم، یورش، هجوم، تعدی، تجاوز، حمله، تک نفوذی، تسخیر واردات، تجارت مک