اسمیومفرهنگ فارسی عمیدعنصر فلزی سخت از گروه پلاتین که در معادن طلای سفید به دست میآید و برای ساختن سر قلم خودنویس و سوزن گرامافون به کار میرود.
اشموملغتنامه دهخدااشموم . [ اُ ] (اِخ ) دو شهرند بمصر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام دو شهرند در مصر که یکی را اُشْموم ِ طَنّاح گویند که نزدیک دمیاط است و مرکز ناحیه ٔدهقلیه میباشد و دیگری را اشموم الجُرَیسات خوانند که در منوفیه است . (مراصد) (از معجم البلدان ). و در تداول عامه آن را اشمون خو
اشموملغتنامه دهخدااشموم . [ اُ ] (اِخ ) نام کانالی است که 12 فرسخ طول دارد و از منصوره شروع میشود و بدریاچه ٔ منزله منتهی میگردد و در تاریخ 614 هَ . ق . ملک کامل از ملوک ایوبی بدستیاری برادرش ملک اشرف در سواحل این کانال با فرن
اشموم طناحلغتنامه دهخدااشموم طناح . [ اُ م ِ طَن ْ نا ] (اِخ ) نام قصبه ای است در مصر که در دهقلیه در 26هزارگزی شمال شرقی منصوره بر کانالی به همین نام واقع شده است . (از قاموس الاعلام ). رجوع به اشموم شود.
اشموم الجریساتلغتنامه دهخدااشموم الجریسات . [ اُ مُل ْ ج ُ رَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در مصر که در 42هزارگزی شمال غربی قاهره و 15هزارگزی سعیدیه واقع است و بر حسب نظر یاقوت حموی این قصبه را برای تمایز از قصبه ٔ دیگر همنامش «اشموم الجری
اشماملغتنامه دهخدااشمام . [ اِ ] (ع مص ) بوییدن . (منتهی الارب ). چیز خوشبوی را بوییدن . (از اقرب الموارد) (غیاث ). || بویانیدن . (منتهی الارب )(تاج المصادر) (مجمل اللغة) (غیاث ). || سراستیخ رفتن و بچپ و راست برگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گذشتن در حال سر بلند کردن . (از اقرب الموارد). سر