اسنیلغتنامه دهخدااسنی . [ اَ نا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سنی . سنی تر. ارفع. بلندتر. عالی تر. اعلی . || روشن تر.
اسنیلغتنامه دهخدااسنی . [ اِ / اَ ] (اِخ ) شهری است بصعید مصر. (منتهی الارب ). و نسبت بدان اسنانی باشد. رجوع به اسنا شود.
پوشچنگار انگورهایacinar carcinoma, acinic cell carcinoma, acinous carcinoma, acinar adenocarcinoma, acinic cell adenocarcinoma, acinous adenocarcinoma, acinar cell tumor, acinic cell tumorواژههای مصوب فرهنگستانتودۀ بدخیم کندرشدی که حاوی یاختههای انگورهای با چیدمانی غدهمانند است متـ . غدهپوشچنگار انگورهای
قاتل سیاسیassassinواژههای مصوب فرهنگستانفرد مزدور یا متعصبی که با هدف سیاسی شخص یا اشخاصی را به قتل میرساند متـ . قاتل
اسنیانلغتنامه دهخدااسنیان . [ اِ س ِ] (اِخ ) نام فرقه ای یهوددر عصر مکابیان . آنان روزگار به زهد میگذاشتند و دور از شهرها میزیستند و از ازدواج خودداری میکردند.
اسنیدرسلغتنامه دهخدااسنیدرس . [ اِ ن ِدِ ] (اِخ ) (فرانسیس ) نقاش فلامانی . مولد آنوِر به سال 1579 م . و وفات 1657. وی در تجسم مناظر شکار و تصاویر حیوانات ماهر بود.
اسنیک ریورلغتنامه دهخدااسنیک ریور. [ اِ ن ِ وِ ] (اِخ ) لوِی رودخانه ای در ممالک متحده ٔ آمریکا، شعبه ٔ سولومییا. این رود از پارک ملی سرچشمه میگیرد. طول مسیر آن 1500 گز است .
اسنانیلغتنامه دهخدااسنانی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به اِسنی یا اَسنی شهری بصعید مصر. (منتهی الارب ). و رجوع به اِسنا شود.
اسناءلغتنامه دهخدااسناء. [ اِ ] (ع مص ) بلند کردن .(از تاج المصادر بیهقی ). بلند گردانیدن چیزی را: اسناه . (از منتهی الارب ). || بزرگوار کردن . بزرگوار گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || زدن برق . درآمدن روشنی برق در خانه یا افتادن آن برزمین یا پریدن آن در هوا: اسنی البرق . (منتهی الارب ). ||
اشنیلغتنامه دهخدااشنی . [ اِ ] (اِخ ) نام دهی در صعید مصر، و آن غیر اسنی بسین مهمله است . (منتهی الارب ). لهجه ٔ عامیانه ٔ اشنین است که قریه ای است به صعید در جنب طُنْبُذی ̍. (از معجم البلدان ). و رجوع به اشنین شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد جبارة مرداوی مقدسی حنبلی ، ملقب بشهاب الدین . او راست : شرحی بر عقیلة اتراب القصائد فی اسنی المقاصد ابومحمد قاسم بن قیرة الشاطبی . وفات وی به سال 728 هَ .ق . بود. (کشف الظنون ).
اسنیانلغتنامه دهخدااسنیان . [ اِ س ِ] (اِخ ) نام فرقه ای یهوددر عصر مکابیان . آنان روزگار به زهد میگذاشتند و دور از شهرها میزیستند و از ازدواج خودداری میکردند.
اسنیدرسلغتنامه دهخدااسنیدرس . [ اِ ن ِدِ ] (اِخ ) (فرانسیس ) نقاش فلامانی . مولد آنوِر به سال 1579 م . و وفات 1657. وی در تجسم مناظر شکار و تصاویر حیوانات ماهر بود.
اسنیک ریورلغتنامه دهخدااسنیک ریور. [ اِ ن ِ وِ ] (اِخ ) لوِی رودخانه ای در ممالک متحده ٔ آمریکا، شعبه ٔ سولومییا. این رود از پارک ملی سرچشمه میگیرد. طول مسیر آن 1500 گز است .
خراسنیلغتنامه دهخداخراسنی . [ خ ُ س َ ] (ص نسبی ) منسوب بخراسان . (ازمعجم البلدان ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
داسنیلغتنامه دهخداداسنی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب به داسن ، نام طایفه ای از کردان ساکن کوه داسن شمال موصل . (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 131 و 179).
محاسنیلغتنامه دهخدامحاسنی . [ م َ س ِ ] (اِخ ) سلیمان بن احمدبن سلیمان بن اسماعیل (1139 تا 1178 هَ . ق .) شاعر دمشقی مولد و مدفن به نیابت محاکم و امامت و خطابت در جامع اموی دمشق قیام و اقدام داشت و دیوان شعری دارد. (الاعلام زرک
محاسنیلغتنامه دهخدامحاسنی . [ م َ س ِ ] (اِخ ) موسی بن اسعدبن یحیی بن ابی الصفاء متوفی به سال 1173 هَ . ق فاضل دمشقی در ادب و فقه حنفی دستی داشت . در جوانی به قسطنطنیه شد و آنجا در دماغ وی خللی رخ داد و به دمشق بازگشت و بهبود یافت اما در زبانش لکنتی پدید آمد. ت
محاسنیلغتنامه دهخدامحاسنی . [ م َ س ِ ] (اِخ ) محمدبن تاج الدین بن احمد المحاسنی الدمشقی (1012 تا 1072 هَ . ق .) خطیب جامع اموی دمشقی و مردی شاعر بود و تعلیقه ها در حدیث بر صحیح مسلم دارد و نوشته ها که دلالت بر فضل او کند. شیخ