حسکانلغتنامه دهخداحسکان . [ ح َ ] (اِخ ) از اولاد گروه نیشابوریان است . (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس گوید: حسکان ، کسحبان ، فی نسب جماعة نیسابوریین من المحدثین ، نقله الحافظ.
اشقانلغتنامه دهخدااشقان . [ اَ ] (اِخ ) معرب اشکان . رجوع به اشکان و فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 16 شود.
اشقانلغتنامه دهخدااشقان . [ اِ ] (ع مص ) کم شدن مال کسی . || کم دادن . || کم کردن . (منتهی الارب ). کم کردن عطیه . (اقرب الموارد).
اسقانلغتنامه دهخدااسقان . [ اِ ] (ع مص ) تمام کردن جلای شمشیر را: اسقن سیفه ؛ ای تمّم جلاءَه . (منتهی الارب ).
اسکانلغتنامه دهخدااسکان . [ اِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کزاز سفلی بخش سره بند شهرستان اراک ، در 24000 گزی شمال آستانه و 6000 گزی راه اراک به بروجرد. کوهستان ، سردسیر. سکنه 797 تن . شیعه ، فارسی
اسکانلغتنامه دهخدااسکان . [ اِ ] (ع مص ) آرام کردن . (منتهی الارب ). آرامانیدن . (زوزنی ). || بی حرکت ساختن حرف را. (منتهی الارب ). بی حرکت کردن حرف . ساکن خواندن و بی حرکت ادا کردن حرفی . ضدقلقلة. عبارت است از سلب حرکت در مواردی که حرف موقوف ٌعلیه کسره یا فتحه یا ضمه داشته باشد، و حروف اسکان
اسکاندیکشنری عربی به فارسیتطبيق , موافقت , جا , منزل , مناسب , خوش محضر , همسازي , تطابق , وسايل راحتي , سازش با مقتضيات محيط , وام , کمک , مساعده , تهيه جا , خانه ها (بطور کلي) , مسکن , خانه سازي
کاسکانلغتنامه دهخداکاسکان . (اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون ، واقع در 5هزارگزی باخترکازرون ، دامنه ٔ خاوری کوه قبله . گرمسیر و مالاریائی و دارای 206 تن سکنه است . آب از قنات و چاه دارد. محصول آن غلات و تریاک
کاسکانلغتنامه دهخداکاسکان . (اِخ ) دهی از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 54هزارگزی شمال باختری شوسف و ده هزارگزی جنوب خاوری هشتوگان . دامنه و معتدل و دارای 31 تن سکنه است . قنات دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی
هراسکانلغتنامه دهخداهراسکان . [ هََ ] (اِخ ) از دیههای قاسان . (تاریخ قم ص 138). از دهات کاشان بوده است و آن را افراسیاب بنا کرده است هنگامی که بر ایران شهر غالب شد. (از تاریخ قم ص 77).