اسیدلغتنامه دهخدااسید. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی ِاَسیدوس ، ترش ) (اصطلاح شیمی ) حاصل ترکیب جسم مفردی را با ئیدرژن اسید نامند. و این مرکب دارای طعمی گزنده و اغلب ترش است و رنگ کبود و تورنِسُل را سرخ گرداند. اینک به شرح بعض اسیدها می پردازیم :- اسید ازتیک یا اسید نی
اسیدلغتنامه دهخدااسید. [ اَ ] (اِخ ) الجعفی . صحابی است . (تاج العروس ). || تابعی است و روایت مراسیل میکرد. (تاج العروس به نقل از کتاب الثقات ابن حبان ). مؤلف تاج العروس گوید: شخص اخیر را عسکری در ضمن صحابه آورده چنانکه گذشت .
اسیدلغتنامه دهخدااسید. [ ] (اِخ ) ابن جبلة السلیطی . وی در جنگ زرود الثانی که بین بنی یربوع و بنی تغلب درگرفت شرکت داشت . (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 49).
اسیدلغتنامه دهخدااسید. [ ] (اِخ ) ابن جعفر. وی در جنگ النفرات که بین بنی عامر و بنی عبس درگرفت شرکت داشت . (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 6).
اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
اسیدالغتنامه دهخدااسیدا. [ اِ ] (اِخ ) در بابلی بمعنی خانه ٔ ابدی نَبو پسر مَردوک . وآن از معابد بابل بود که کوروش دستور داد آنرا تزیین کنند. (ایران باستان پیرنیا ص 391).
اسیدهلغتنامه دهخدااسیده . [ اُ س َی ْ ی ِ دَ ] (اِخ ) دختر عمروبن ربابة است . (تاج العروس ). رجوع به عمروبن ربابة شود.
اسیدیلغتنامه دهخدااسیدی . [ اَ ] (اِخ ) ابوخالد عبدالعزیزبن معویةبن عبدالعزیزبن امیةبن خلدبن عبدالرحمن بن سعیدبن عبدالرحمن بن عباب بن اسدبن ابی العیص الاسیدی . وی از محمدبن عبداﷲ الانصاری بصری و ابی عاصم اسحاق بن مخلد بصری و جز آنان روایت دارد و از اوابوعمروبن السماک بغدادی و ابوعلی الصفار بغد
اسیدیلغتنامه دهخدااسیدی . [ اَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عتاب بن اسید الاسیدی . از مردم مکه و از امرای آن ناحیه . رسول (ص ) او را با صغر سن وی بر مکه ولایت داد، و اسیدی بگاه وفات رسول اکرم آنجا بود و گویند این عبدالرحمن در یوم جمل با طلحه و زبیر بود. (انساب سمعانی ).
اسیدالغتنامه دهخدااسیدا. [ اِ ] (اِخ ) در بابلی بمعنی خانه ٔ ابدی نَبو پسر مَردوک . وآن از معابد بابل بود که کوروش دستور داد آنرا تزیین کنند. (ایران باستان پیرنیا ص 391).
اسیدهلغتنامه دهخدااسیده . [ اُ س َی ْ ی ِ دَ ] (اِخ ) دختر عمروبن ربابة است . (تاج العروس ). رجوع به عمروبن ربابة شود.
اسیدیلغتنامه دهخدااسیدی . [ اَ ] (اِخ ) ابوخالد عبدالعزیزبن معویةبن عبدالعزیزبن امیةبن خلدبن عبدالرحمن بن سعیدبن عبدالرحمن بن عباب بن اسدبن ابی العیص الاسیدی . وی از محمدبن عبداﷲ الانصاری بصری و ابی عاصم اسحاق بن مخلد بصری و جز آنان روایت دارد و از اوابوعمروبن السماک بغدادی و ابوعلی الصفار بغد
اسیدیلغتنامه دهخدااسیدی . [ اَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عتاب بن اسید الاسیدی . از مردم مکه و از امرای آن ناحیه . رسول (ص ) او را با صغر سن وی بر مکه ولایت داد، و اسیدی بگاه وفات رسول اکرم آنجا بود و گویند این عبدالرحمن در یوم جمل با طلحه و زبیر بود. (انساب سمعانی ).
ناسیدلغتنامه دهخداناسید. [ س َی ْ ی ِ ] (ص مرکب ) در تداول دشنامی است سادات را. دشنامی است سادات علوی را. (یادداشت مؤلف ). که سید نیست . که نسب او درست نیست .
پلاسیدلغتنامه دهخداپلاسید. [ پْلا / پ ِ ] (اِخ ) (سن ...) رهبان بندیکتن متولد در رم ، او همراه سن بنوا به کوه کاسن رفت . ذکران او پنجم اکتبر است .
باباسیدلغتنامه دهخداباباسید. [ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمد نجاری معروف به باباشاه . رجوع به باباشاه شود.
دیاُکسیریبونوکلئیکاسیدdeoxyribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای دیاکسیریبونوکلئوتید، حاوی اطلاعات وراثتی اختـ . دِنا DNA