اشبولغتنامه دهخدااشبو. [ اَ ] (اِ) جایی را گویند که زغال و انگِشت در آن ریزند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). انگِشت دان . (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). انبار زغال و انگِشت .
اشبورقانلغتنامه دهخدااشبورقان . [ ] (اِخ ) در خراسان از گوزگانان بر شاه راه است . شهری است با نعمت فراخ و اندر میان صحرا نهاده و اندر وی آبهای روان . (حدود العالم ). شبورقان . شبرقان . رجوع به شبرقان شود.
اشبوختنلغتنامه دهخدااشبوختن .[ اِ ت َ ] (مص ) پاشیدن باشد چه آب و چه چیز دیگر. (انجمن آرای ناصری ). رجوع به اشپوختن و اشپیختن شود.
اشبورهلغتنامه دهخدااشبوره . [ اُ رَ ] (اِخ ) ناحیه ای به اندلس از اعمال طلیطله و گویند اشبورة از اعمال استجة است . و یاقوت گوید نمیدانم آیا دو موضعند که هر یک را اشبورة گویند یا یکی باشند. (معجم البلدان ).
اشبونلغتنامه دهخدااشبون . [ اِ ] (از روسی ، اِ) در چاپخانه ها سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله ٔ مطلوب میان آن دو پیدا آید، و هر سطر بخوبی از سطر دیگر جدا و پیدا باشد و بسهولت خوانده شود، و آنرا بمنزله ٔ واحدی برای طول سطر نیز بکار برند.
اشتولغتنامه دهخدااشتو. [ اَ ] (اِ) انگِشت و زغال . (برهان ):اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکددرون کوره ٔ دوزخ لهب شود اشتو. منصور شیرازی (از فرهنگ نظام ).|| جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان ). انگشتدان .(جهانگیری ). نسخه ٔ خطی انگشتانه . (فرهنگ ن
اشبورقانلغتنامه دهخدااشبورقان . [ ] (اِخ ) در خراسان از گوزگانان بر شاه راه است . شهری است با نعمت فراخ و اندر میان صحرا نهاده و اندر وی آبهای روان . (حدود العالم ). شبورقان . شبرقان . رجوع به شبرقان شود.
اشبوختنلغتنامه دهخدااشبوختن .[ اِ ت َ ] (مص ) پاشیدن باشد چه آب و چه چیز دیگر. (انجمن آرای ناصری ). رجوع به اشپوختن و اشپیختن شود.
اشبورهلغتنامه دهخدااشبوره . [ اُ رَ ] (اِخ ) ناحیه ای به اندلس از اعمال طلیطله و گویند اشبورة از اعمال استجة است . و یاقوت گوید نمیدانم آیا دو موضعند که هر یک را اشبورة گویند یا یکی باشند. (معجم البلدان ).
اشبونلغتنامه دهخدااشبون . [ اِ ] (از روسی ، اِ) در چاپخانه ها سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله ٔ مطلوب میان آن دو پیدا آید، و هر سطر بخوبی از سطر دیگر جدا و پیدا باشد و بسهولت خوانده شود، و آنرا بمنزله ٔ واحدی برای طول سطر نیز بکار برند.