اشتباکلغتنامه دهخدااشتباک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به یکدیگر درآمدن چیزی . درآمیخته شدن و درهم شدن امور. (منتهی الارب ). بهم درشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || اتفاق . ائتلاف . پیوند : میان این هر دو پادشاه به اتحاد و اشتباک رسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <spa
اشتباکفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به هم در شدن ، به هم پیوستن ، در آمیختن ، شبکه شبکه شدن .
اصطباغلغتنامه دهخدااصطباغ . [ اِ طِ ] (ع مص ) نانخورش ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نانخورش کردن . (زوزنی ). نانخورش گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). اصطباغ کسی به صِبْغ؛ ادام (نانخورش ) را با هم درآمیختن . گویند: اصطبغ بالخل و فیه و نگویند: اصطبغ الخبز بخل . (از اقرب الموارد)
استباقلغتنامه دهخدااستباق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بر یکدیگر پیشی گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). بر همدیگر پیشی گرفتن . پیشی گرفتن با کسی در دویدن و تاختن . || درگذشتن از جای . (منتهی الارب ). || ترک کردن .(از منتهی الارب ). || با یکدیگر تیر انداختن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). با همدیگ
تشبصلغتنامه دهخداتشبص . [ ت َ ش َب ْ ب ُ ] (ع مص ) بهم درشدن درختان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اشتباک درخت و داخل شدن بعض آن در بعض دیگر. (از متن اللغة). اشتباک درخت . (از اقرب الموارد)(از المنجد). رجوع به تشبک و تشابک و اشتباک شود.
برخورددیکشنری فارسی به عربیاثر عليه , استقبال , اشتباک , اصطدام , حادثة , حطم , حي , ضربة , عنوان , لقاء , نزاع ، اِحْتکاکٌ
تخالطلغتنامه دهخداتخالط. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) آمیختن با هم به معاشرت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اشتباک . (المنجد).