استرخالغتنامه دهخدااسترخا. [ اِ ت ِ ] (اِ) لغتی یونانی بمعنی زرنیخ سرخ است و آن نوعی از زرنیخ باشد که ارباب عمل داخل اکسیر کنند و زرنیخ احمر همانست . اگر با عصاره ٔ برگ درخت بزرالبنج بر شیب بغل که موی آنرا کنده باشند طلا کنند دیگر برنیاید و بفتح و ضم اول نیز گفته اند و بجای حرف ثالث بای ابجد هم
استرخاءلغتنامه دهخدااسترخاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سست شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ثَملطَة. ثَلْمطَة. رهل . (بحر الجواهر). || نرم گشتن . || سستی . نرمی . (منتهی الارب ). سست شدن . (بحرالجواهر). لسی . رخوت . لمسی . || فروهشتگی . (منتهی الارب ). فروگذاشته شدن . (تاج المصادر بی
استرخاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سست شدن ، نرم گشتن ، فروهشتن . 2 - (اِمص .) سستی ، فروهشتگی .
اصطرخیلغتنامه دهخدااصطرخی . [ اِ طَ ] (اِخ ) ابوعمر اصطرخی (شیخ ...). از عرفا و شیوخ متصوفه بود. عبدالرزاق کرمانی نام وی را در رساله ٔ شرح احوال شاه نعمةاﷲ ولی بدینسان آورده است : ابوعبداﷲ محمدبن قاسم ... تمیمی فارسی او را از شیخ ابوالفتوح ... و شیخ ابوالفتوح ... را از شیخ حسین بازیار و او را ا
شترخویلغتنامه دهخداشترخوی . [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) شترخو. اشترخوی . کینه ور. بدکینه . رجوع به اشترخوی شود.
شترخولغتنامه دهخداشترخو. [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) اشترخوی . بدکینه . کنایه است از کینه ور و کینه خواه . (آنندراج ). بدخواه . بداندیش . کینه ور. (ناظم الاطباء). کینه توز همچون شتر. رجوع به اشترخوی شود.