اشتهافرهنگ فارسی عمید۱. میل به غذا داشتن؛ آرزوی طعام.۲. [قدیمی] خواستن چیزی؛ آرزو داشتن؛ آرزوی چیزی کردن.
اشتهافرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی سنگی، ولع، جوع، گشنگی، قحطی، بیآبی، روزه عطش، تشنگی، ویار دلضعفه، دلغشه دلگی
اشتهاءلغتنامه دهخدااشتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب ). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث ). || خواهش غذا. (فرهنگ نظام ).- <span class="
استحاءلغتنامه دهخدااستحاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ستردن موی . (منتهی الارب ). || شرم داشتن از کسی . استحیاء.
استحیاءلغتنامه دهخدااستحیاء. [ اِ ت ِح ْ ] (ع مص ) شرم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). باک داشتن . حیا داشتن . شرمندگی . خجلت . خجل . شرم . حیا کردن . استحاء. || زندگی خواستن . || زنده گذاشتن . (زوزنی ). استبقاء. زنده داشتن . واگذاشتن . زنده و باقی گذاشتن . (منتهی الارب ):
استیحاءلغتنامه دهخدااستیحاء. [ اِ ] (ع مص ) جنبانیدن . (منتهی الارب ): استوحاه ؛ حرکه . (قطر المحیط). || بفرستادن خواستن کسی را. || دریافتن خواستن . || فریاد خواستن . یقال : استوحیناهم . (منتهی الارب ).
استیعاءلغتنامه دهخدااستیعاء. [ اِ ] (ع مص ) از بن برکندن تنه ٔدرخت . (منتهی الارب ). از بیخ برکندن . ریشه کن کردن .
اشتهارلغتنامه دهخدااشتهار. [ اِ ت ِ] (ع مص ) آشکارا کردن و آشکارا شدن . یقال : اشتهره فاشتهر. (منتهی الارب ). لازم و متعدی است . گویند فلان را فضیلتی است که مردم آنرا شهرت داده اند. و هم گویند: فلان به فضل مشهور شده است . (از اقرب الموارد). در فارسی به معانی شهرت و ناموری و معروفیت بکار می رود.
اشتهاءلغتنامه دهخدااشتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب ). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث ). || خواهش غذا. (فرهنگ نظام ).- <span class="
اشتهاردلغتنامه دهخدااشتهارد. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ بزرگی است از بخش کرج شهرستان تهران ، در 78000 گزی جنوب باختر کرج ، سر راه کرج به بوئین زهرا. جلگه ، معتدل ، دارای 6267 تن سکنه ، شیعه مذهب و فارسی زبان و زبان مخصوص که ریشه ٔ
اشتهازانلغتنامه دهخدااشتهازان . [ اِت ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فشفویه ٔ بخش ری شهرستان تهران ، در 41000 گزی جنوب باختری ری ، 10000 گزی خاوری راه شوسه ٔ تهران - قم . جلگه ای و هوای آن معتدل است ، با 316
اشتهارلغتنامه دهخدااشتهار. [ اِ ت ِ] (ع مص ) آشکارا کردن و آشکارا شدن . یقال : اشتهره فاشتهر. (منتهی الارب ). لازم و متعدی است . گویند فلان را فضیلتی است که مردم آنرا شهرت داده اند. و هم گویند: فلان به فضل مشهور شده است . (از اقرب الموارد). در فارسی به معانی شهرت و ناموری و معروفیت بکار می رود.
اشتها داشتنلغتنامه دهخدااشتها داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) میل به غذا داشتن . رغبت به غذا داشتن .
اشتهاءلغتنامه دهخدااشتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب ). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث ). || خواهش غذا. (فرهنگ نظام ).- <span class="
اشتهار داشتنلغتنامه دهخدااشتهار داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) نامداری داشتن . ناموری داشتن . مشهور و معروف بودن .