اشقلغتنامه دهخدااشق . [ اُش ْ ش َ / اُ ش َ / اَش َ ] (معرب ، اِ) (معرب از فارسی ) صمغ گیاهی است که آنرا بدران گویند و بعربی صمغالطرثوث خوانند. استسقا را نافع است و بعضی گویند جوهری است معدنی که آنرا بعربی لزاق الذهب خوانند و
اشقلغتنامه دهخدااشق . [ اَ ش َق ق ] (اِخ ) موضعی است در شعر اخطل : باتت یمانیةالریاح تقوده حتی استقاد لها بغیر حبال فی مظلم غدق الرباب کأنمایسقی الاشق و عالجا بدوالی .(از معجم البلدان ).
اشقلغتنامه دهخدااشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ص ) اسب که در دویدن چپاراست رود. || یا اسب گشاده دست و پا. || اسب دراز. مؤنث : شَقّاء.ج ، شُق ّ. || زن فراخ فرج . (منتهی الارب ). || دراز. (تاج المصادر) (زوزنی ). || (اِخ ) نام اسب بنی صبیعةبن فراز. (منتهی الارب ).
اشقلغتنامه دهخدااشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ن تف ) دشوارتر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (غیاث ). احمز. شاق تر: و لعذاب الآخرة اَشَق ﱡ. (قرآن 34/13).
حسکلغتنامه دهخداحسک . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 60 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو آثار به چال چناره کوهستانی و گرمسیر است . 178 تن سکنه ٔ شیعه ٔ فارسی
حسکلغتنامه دهخداحسک . [ ح َ س َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || عداوت کردن . کینه گرفتن . (زوزنی ). کینه ور شدن . کینه . دشمنی . || حسک دابة؛ جو یا علف خوردن ستور. || کینه ٔ سخت اندر دل . (مهذب الاسماء). کینه ٔ سخت در دل گرفتن . کینه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
حسکلغتنامه دهخداحسک . [ ح َ س َ ] (معرب ، اِ) (معرب از خسک فارسی ).بستیناج . خسک . خارخسک . (بحرالجواهر). خار مغیلان . (صراح ). ضرس العجوز. شکوهه . (حبیش تفلیسی ). خنجک . خار. شکوهج . مرار. حمص الامیر. خار سه سو. شکاهنج . شکوهنج . هروا. خار سه گوشه . (مهذب الاسماء). به ترکی دمردکن . (حبیش تف
اشقاءلغتنامه دهخدااشقاء. [ اِ ] (ع مص ) بدبخت کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). بدبخت گردانیدن . به رنج آوردن . (آنندراج ). || شانه کردن موی . (منتهی الارب ).
اشقاحلغتنامه دهخدااشقاح . [ اِ ] (ع مص ) دور کردن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دور رفتن . (منتهی الارب ). || سرخ شدن غوره ٔ خرما و برنگ آمدن آن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || صاحب غوره ٔ زرد و سرخ شدن خرمابن . (منتهی الارب ).
اشقالغتنامه دهخدااشقا. [ اَ ] (اِ) شَقا. شَغا. شَکا. تیردان باشد و بتازی جعبه خوانند. رجوع به شکا شود.
اشقابلغتنامه دهخدااشقاب . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر لهبی : فالهاوتان فکبکب فجتاوب فالبوص فالافراع من اشقاب .(معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
بلشرلغتنامه دهخدابلشر. [ ب ِ ش ِ ] (اِ) اشق ، که گیاهی است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اشق شود.
کزاغلغتنامه دهخداکزاغ . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی است که آن را و چوب آن را بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است که صمغ آن را اشق خوانند. (ناظم الاطباء). اوشه . (تحفه ذیل اشق ). کزغ . رجوع به اشق و کزغ شود.
صمغ اشترغازلغتنامه دهخداصمغ اشترغاز. [ ص َ غ ِ اُ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشق . رجوع به اشق و اشترغاز شود.
شققلغتنامه دهخداشقق . [ ش َ ق َ] (ع اِمص ) درازی اسب . (منتهی الارب ). اسمی است از اشق . (از اقرب الموارد). و رجوع به اشق و شقاء شود.
اشقاءلغتنامه دهخدااشقاء. [ اِ ] (ع مص ) بدبخت کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). بدبخت گردانیدن . به رنج آوردن . (آنندراج ). || شانه کردن موی . (منتهی الارب ).
اشقاحلغتنامه دهخدااشقاح . [ اِ ] (ع مص ) دور کردن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دور رفتن . (منتهی الارب ). || سرخ شدن غوره ٔ خرما و برنگ آمدن آن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || صاحب غوره ٔ زرد و سرخ شدن خرمابن . (منتهی الارب ).
اشقالغتنامه دهخدااشقا. [ اَ ] (اِ) شَقا. شَغا. شَکا. تیردان باشد و بتازی جعبه خوانند. رجوع به شکا شود.
اشقابلغتنامه دهخدااشقاب . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر لهبی : فالهاوتان فکبکب فجتاوب فالبوص فالافراع من اشقاب .(معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
دماشقلغتنامه دهخدادماشق . [ دُ ش ِ ] (ع ص ، اِ) مرد یا ناقه و شترتیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
دسته قاشقلغتنامه دهخدادسته قاشق . [ دَ ت َ / ت ِ ش ُ ](اِ مرکب ) دنباله ٔ قاشق . رجوع به کلمه ٔ دسته شود.
حسن آباد قاشقلغتنامه دهخداحسن آباد قاشق . [ ح َ س َ دِ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز در 63 هزارگزی شمال خاور سقز و نه هزارگزی جنوب خاور خوش قشلاق . کوهستانی و سردسیر است . 100 نفر سکنه ٔسنی - ک
پیرمحمد عاشقلغتنامه دهخداپیرمحمد عاشق . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ش ِ ] (اِخ ) ابن علی (یا پیر محمدبن علی عاشق ) او راست ترجمه ٔ شرح حدیث الأربعین ابن کمال پاشا بترکی و معراج الایالة و منهاج العدالة بترکی . و ترجمه ٔ السیاسةالشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة ابن تیمیه با اضافاتی بعهد سلطان سلیم عثمانی .
چشمه عاشقلغتنامه دهخداچشمه عاشق . [ چ َ م َ ش ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان که در 70 هزارگزی جنوب خاوری بافت و4هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه واقع است و9 تن