اشقریلغتنامه دهخدااشقری . [ اَ ق َ ] (اِخ ) احمدبن یحیی الاحول کوفی اشقری . از مالک بن انس روایت کرد و ابوجعفرمحمدبن عبداﷲبن سلیمان حضرمی از وی روایت دارد... ابوحاتم نام وی را در کتاب الثقات آورده است . (از انساب سمعانی برگ 33 ب ).
اشقریلغتنامه دهخدااشقری . [ اَ ق َ ] (اِخ ) کعب بن معدان اشقری . از تیره ٔ بنی الاشقر بود که جد وی سعدبن مالک نام داشت . وی به مرو رفت و از نافع ازابن عمر بطور مناوله روایت کرد. (از تاج العروس ).
اشقریلغتنامه دهخدااشقری . [ اَ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت به اشاقر است که تیره ای (حی ) از قبیله ٔ ازد در یمن بودند. (از تاج العروس ).
اشکریلغتنامه دهخدااشکری . [ ] (معرب ، اِ) قسمی پارچه : مائتا شقة من اشکری . درنسخی اشکر و اشکرلاط آمده است . (از دزی ج 1 ص 25).
اشیقریلغتنامه دهخدااشیقری . [ اُ ش َ ق ِ ] (اِخ ) عبدالمحسن بن اشیقری . (متوفای 1188 هَ . ق ./ 1774 م .) از مردم اشیقر از قرای وشم بود و در فقه حنبلی دست داشت و مفتی شهر زبیر (نزدیک بصره ) بود.
زاریلغتنامه دهخدازاری .(ع ص ) عتاب کننده . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تهمت زننده . عیب گیرنده . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : یا ایها الزاری علی عمرقد قلت فیه غیر ما تعلم .کعب اشقری (از تاج العروس ) (اق
بادپالغتنامه دهخدابادپا. (ص مرکب ) کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود. (برهان ). سخت تیزرفتار. سخت سریعالسیر. (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (انجمن آرا):بدینگونه تا برگزید اشقری یکی بادپادئی گشاده بری . فردوسی .الا کجاست جَمْل ِ باد
اشقرلغتنامه دهخدااشقر. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) اسب سرخ فش و دم . (منتهی الارب ). از رنگهای اسب ، اگر اسب صافی و اندکی سرخ و یال و دم آن هم سرخ باشد، آنرا اشقر نامند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 18 و 19</span